-راضی به چی ؟! من باید به چی راضی بشم ؟با صدای جونگکوک حس کرد خون رو رگاش یخ زده . با تعجب و دستپاچگی سمتش برگشت .
+جونگکوک !
-بله خودمم !
+تو .. کی اومدی ؟
-مزاحمتون شدم ؟
+آممم .. نه . البته که نه .
-خب ؟ با آقا وکیله در مورد چی صحبت میکردین ؟
+اممم .. در مورد ..
=خب ما داشتیم برای تولدت سوپرایز آماده میکردیم ولی خب !
+آره آره . تولدت ..
.
.
-تو فکر کردی من چند سالمه ؟ ۵ ؟ ۶ ؟به محض ورود به خونه و بستن در پرسید . تهیونگ که هنوز وارد اتاقش نشده بود با تعجب سمتش برگشت .
+وات ؟
-دارین چه غلطی میکنین با هوسوک ؟
+این چه طرز حرف زدنه ؟!!!
-بحث رو عوض نکن ته . موضوع باز اون زنیکه یوناس . نه ؟
+ببین بهت حق میدم عصبانی بشی ولی باید به حرفام گوش بدی .
-و اگه نخوام !؟
+لجبازی میکنی ..
-جوری رفتار نکن که انگار من بچه ام ! تو پدر من نیستی ته !
+من پدرت نیستم ولی تو واقعا مثل بچه ها رفتار میکنی .
-من بچه نیستم !!صداش رو به حدی بالا برد که باعث شد تهیونگ عقب بپره .
+جونگکوک ..
-میرم بیرون ..و به سمت در قدم برداشت .
+جونگکوک دیره کجا میخوای بری ؟
-لازمه بازم بگم بچه نیستم ؟!!!!!
+جونگکووووووک !
-ببین حوصله دعوا ندارم و بمونم حتما دعوا میکنیم . اوکی ؟
.
.
ساعت سه و نیم شده بود ولی هنوز خبری از جونگکوک نبود . به قول خودش بچه نیست ولی تهیونگ نمیتونست نگران نباشه . از قدم زدن تو محیط خونه خسته شده بود . رو مبل نشست و برای بار شاید هزارم شماره جونگکوک رو گرفت ولی بازم بدون جواب موند .گوشی رو کنارش روی مبل پرت کرد . چند ثانیه ای نگذشته بود که صدای پیام گوشیش بلند شد . با دستپاچگی گوشی رو برداشت و پیام رو باز کرد .
-گوشیم سایلنت بود . خونه ی جیمین میمونم امشب رو . نگران نباش .
گوشی رو با عصبانیت بست .. تو دلش لعنتی به جونگکوک فرستاد و به اتاق خوابش رفت تا بخوابه .
.
.
وقتی به خونه اومده بود تهیونگ نبود . از حموم دراومد و با حوله ای که فقط پایین تنه شو پوشونده بود ، به سمت آشپزخونه رفت . وقتی واردش شد ،تهیونگ با ماگ پر قهوه ، روی صندلی نشسته بود .-سلام .
آروم زمزمه کرد ولی جوابی نگرفت . تهیونگ تو خودش بود و جونگکوک فکر کرد شاید نشنیده باشه ، پس با صدای بلندتری تکرار کرد .
-سلـاااااام !
تهیونگ بدون اینکه حتی بخواد نگاهش کنه ، ماگش رو برداشت و به اتاقش رفت و در رو بست .
جونگکوک همینجوری داشت تماشاش میکرد که چطور بهش بی توجهی کرد . خودشم میدونست که تقصیر کیه پس بی درنگ سمت اتاق در بسته ی تهیونگ رفت . آروم چند تقه به در زد .
YOU ARE READING
Moon is Ocean !
Fanfictionچی میشه اگه اتفاقی که انتظارشو نداره بیفته و زندگی جونگکوک دگرگون بشه ! آیا به قدرت عشق ایمان دارین ؟! - ѵҡσσҡ - ҡσσҡѵ -رمنس - قسمتی از زندگی - اسمات 🔞 #1 - dram