.
فنجون چای رو روی میز گذاشت و سمت تهیونگ برگشت .÷ممنونم که بهم فرصت دادی تا باهم حرف بزنیم .
+امممم .. در واقع شما فقط بخاطر این اینجایین که .. یعنی .. نخواستم بهتون بی احترامی کنم ! الانم اگه چاییتون تموم شده ممنونم میشم قبل از اومدن جونگکوک برین . لطفا .
÷داری بیرونم میکنی !
+میشه گفت ازتون میخوام قبل از اینکه جونگکوک ببینتتون برین !
÷باشه . میرم . ولی اینو بدون من میتونم بهش کمک کنم .. یعنی ما میتونیم متقابلا به هم کمک کنیم ..
+کمک چی ؟ جونگکوک به هیچ کمکی احتیاج نداره .
÷آره . ظاهرا نداره ولی اگه دست نجونبونه همه چیزشو ازش میگیرن . راضیش کن بهم زنگ بزنه . راضیش کن لطفا . همه چیز مال جونگکوک و فقط من میتونم کمکش کنم . شمارتو دارم . بهت زنگ میزنم .بلند شد و سمت در رفت .
÷امیدوارم باهاش حرف بزنی و راضیش کنی .. ممنونم بابت چایی . خدافظ .
با رفتن یونا ، تهیونگ نفس حبس شده اش رو بیرون داد و نشست .
کمی نگذشته بود که جونگکوک بهش زنگ زد .
-ته ته . آماده شو دارم میام دنبالت .
+جایی قراره بریم ؟
-آره پیر مرد . با بچه های دانشگاه میریم کافه . زود باش رسیدم .گفت و قطع کرد. تهیونگ هم ناچارا آماده شد ولی ذهنش درگیر بود که آیا جریان اومدن نامادریش رو به جونگکوک بگه یا نه !
.
.
.
ماشین رو جلوی کافه پارک کرد و پیاده شدن .-میگم .. امم .. من همونطور که با هم قرار گذاشته بودیم به کسی نگفتم رابطمونو ولی اگه بخوای من ..
+نه . اینجوری بهتره .
-اوهوم . بریم تو .دوستای جونگکوک دور یک میز ده نفره نشسته بودن و با اومدن جونگکوک ، سر و صدای بلندی راه انداخته بودن .
÷این آقای خوشتیپ رو معرفی نمیکنی جونگکوک ؟
یکی از دخترای جمع به اسم آیرین ،با عشوه پرسید .
-امم .. بچه ها تهیونگ هم خونه ی منه . یعنی من تو خونه اش میمونم .
جونگکوک به مرور همه رو به تهیونگ معرفی کرد و کلی بگو بخند کردن . ولی صمیمیت زیاد آیرین با تهیونگ و عشوه هاش رو اعصاب جونگکوک بود .
بعد از غذا و خوردن سوجو ، موقعی که بلند شدن برای رفتن ، آیرین رو به جونگکوک کرد .
÷حیف نیست با این همخونه ی جذاب ما رو دعوت نکنی ؟
جونگکوک که واقعا دنبال بهونه بود تا حال آیرین رو بگیره ،پوزخندی زد .
-من مشکلی ندارم فقط دوست دختر تهیونگ خیلی خطریه ! زیادی نزدیکش بشی ..
سرشو جلو برد و صداشو کمی پایین آورد .
-جرت میده !
تهیونگ لباشو جمع کرد تا جلوی خندشو بگیره ولی جونگکوک با نگاه ترسیده آیرین بلند خندید .
YOU ARE READING
Moon is Ocean !
Fanfictionچی میشه اگه اتفاقی که انتظارشو نداره بیفته و زندگی جونگکوک دگرگون بشه ! آیا به قدرت عشق ایمان دارین ؟! - ѵҡσσҡ - ҡσσҡѵ -رمنس - قسمتی از زندگی - اسمات 🔞 #1 - dram