2. my real meal

353 98 25
                                    

جینیونگ با ذوق از جاش پرید و دستاش رو بهم کوبید،_ پیتزاهامو آوردن!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جینیونگ با ذوق از جاش پرید و دستاش رو بهم کوبید،
_ پیتزاهامو آوردن!

توی یه چشم بهم زدن کیف پول مینهو رو از روی اپن قاپید و سمت در رفت.

_هوی! دستتو بکش! کیف منو کجا میبری؟

جه بوم با اخم بهش توپید،
_درست حرف بزن!

پسر کوچکتر پشت چشمی نازک کرد،
_ خب حالا توام...

همون موقع جینیونگ با سه تا جعبه‌ی بزرگ پیتزا وارد شد و ولو شد کف زمین و با ذوق در جعبه رو باز کرد.

_تو همین الان یکی از Oهامو لُمبوندی! چرا مثل قحطی زده ها میکنی؟

_خب حالا توام هی او او میکنی واسه من!

جه بوم آروم از مبل پایین رفت و توی سکوت آستینای گشاد و بلند جینیونگ رو که داشت توی غذا میرفت بالا داد و با محبت آروم گفت:

_ یواش تر بخور، هروقت که بخوای بازم برات میگیرم.

و سس رو اونجوری که میدونست جینیونگ دوست داره روی تیکه های بعدی خالی کرد.

_اه اه چندشا!
مینهو با قیافه‌ی حال به هم خورده‌ای گفت و با بلند شدن از جاش ادامه داد،
_ من میرم بخوابم، اشتهامو کور کردین!

پشت در اتاقش با اینکه میدونست اونا میشنون گفت:
_ مرتیکه انگار نه انگار بیشتر از پونصد سالشه. مثل پسر بچه های چهارده ساله رفتار میکنه!

همونطور که انتظار داشت صدای داد جینیونگ بلند شد،
_به تو چه سینگل بدبخت حسووود!

خنده‌ی آرومی کرد و روی تخت ولو شد، درسته که توی ظاهر بهشون غرغر میکرد اما وقتی اونا کنارش بودن انگار دیگه هیچ غمی نداشت و خوشحالترین و راحت ترین بود، اونا همه کسش توی دنیا بودن...


جینیونگ با لپای پر به سمت جه بوم بی صدا لب زد،
_معلوم نیست چشه!

جه بوم گوشیشو از توی جیبش در اورد و تایپ کرد و بعد از یک دقیقه سمت جین گرفتش،

" اون هزار بار از این اتفاقا واسش افتاده و هرروز یه داستان جدید داره ولی اینبار نمیتونه قضیه فقط این باشه، یه جوری بود.. انگار حالش گرفته بود! "

BlackBirds (skz ver.)Where stories live. Discover now