19. compelling

202 67 12
                                    

کنار پنجره نشسته بود و توی سکوت بیرون رو نگاه میکرد، ماه اون شب کامل بود و خودشو به رخ میکشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کنار پنجره نشسته بود و توی سکوت بیرون رو نگاه میکرد، ماه اون شب کامل بود و خودشو به رخ میکشید.. این دومین ماه کامل بعداز رفتن چانش بود، یعنی چقدر درد کشیده بود؟ تونسته بود از کسی کمک بگیره؟ نکنه بلایی سر کسی آورده باشه! چانش طاقت آسیب زدن به کسی رو نداشت، اینو میدونست که اون حتی نمیتونه به یه مورچه آسیب بزنه! کاری که باخودش کرده بود رو اصلا درنظر نمیگرفت.. انگار که حقش بود! آبنبات عسلیش رو توی دهنش میچرخوند اما چرا مزه ای حس نمیکرد؟ چرا دیگه آبنبات خوردن هم سرحالش نمیکرد؟ چرا نمیتونست اون لعنتی رو فراموش کنه؟؟

هیونجین چند دقیقه ای بود که از پشت تماشاش میکرد اما مینهو متوجه نشده بود، درواقع هیچوقت کسی متوجه رفتن و اومدناش نمیشد!

_به چی فکر میکنی؟

یکدفعه گفت و مینهو رو توی جاش پروند،

_هیچی...

_آره.. ازاون چنگایی که به موهات میزنی معلومه!

_باز شروع نکن هیونجین!

توی کمتر از یک ثانیه هیونجین جلوش نشسته بود و فکش توی انگشتاش قفل شده بود..

_تا کی قراره بهش فکر کنی؟ میدونی چند وقت گذشته؟ تا کی میخوای وانمود کنی و منو خر فرض کنی هان؟؟

_اصلا من نمیفهمم از کی تا حالا واسه تو مهم شده که توی فکر من چی میگذره؟ تا جایی که یادمه فقط اینکه کنار تو باشم واست کافی بود!

_اون موقع فکرت و روحت متعلق به کس دیگه ای نبود! حداقل خیالم از این بابت راحت بود!

_خب چیکار کنم هیون؟ چیکار کنم؟ حالم از فکرایی که توی سرم میاد بهم میخوره! حالم از خاطراتم بهم میخوره! دلم میخواد مغزمو منفجر کنم میفهمی؟

هیونجین دستش رو از چونه‌ش به کنار گونه‌ش رسوند و با لحن مهربون تری جواب داد:
_لینوی من.. من میتونم کمکت کنم! چرا نمیذاری؟ فقط چند ثانیه طول میکشه که بهت نفوذ ذهنی کنم و هرچی که از اون توی سرته رو فراموش کنی! کافیه یه مدت شاهپسند نخوری تا از سیستم بدنت خارج بشه و من بتونم برات انجامش بدم..!

بر خلاف انتظارش مینهو با تندی بهش پرخاش نکرد و فقط توی سکوت به چشماش خیره شد.. اصیل به وضوح تردید رو توی نگاهش میدید، احتمال اینکه مینهو به زودی ازش بخواد که اینکارو کنه زیاد بود! موفقیتشو با بوسه ای که به لباش زد جشن گرفت، مینهو بعد از چند لحظه توی بوسه سهیم شد و جوابش رو داد.. دقایقی بعد هیونجین ازش فاصله گرفت و با نیشخند گفت:
_وقتی این آبنباتا رو میخوری خیلی خوشمزه میشی لینو! گرچه خودت به تنهایی هم خوشمزه ای!

BlackBirds (skz ver.)Where stories live. Discover now