23. private show

206 74 17
                                    

نکته: اگر دقت کرده باشین توی پارت قبل، اصیل بعد از بیرون کشیدن قلبش زنده شد برخلاف بقیه خوناشام ها! بله این قابلیت در بدن هیونجین وجود داره که بافت قلب رو هم بازسازی کنه و درکل روش های عادی کشتن بقیه خوناشام ها روی اون تاثیر نداره...

نکته: اگر دقت کرده باشین توی پارت قبل، اصیل بعد از بیرون کشیدن قلبش زنده شد برخلاف بقیه خوناشام ها! بله این قابلیت در بدن هیونجین وجود داره که بافت قلب رو هم بازسازی کنه و درکل روش های عادی کشتن بقیه خوناشام ها روی اون تاثیر نداره

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

بعد از اینکه تلفن قطع شد به خودش اجازه داد بغض کنه.. چرا اون بچه هیچوقت نمیتونست یه روز خوش توی زندگیش ببینه؟ دونسنگ بیچارش تمام عمرش عذاب کشیده بود و جینیونگ هم پا به پاش اون عذاب رو حس کرده بود..
جه‌بوم متوجه حال دوست پسرش شده بود، طوری که به کناره‌ی شلوارش چنگ زده بود و پشت سرهم نفس های عمیق میکشید معلوم بود چقدر استرس داره و چقدر جلوی خودش رو میگیره که گریه نکنه! ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و دستای خوناشام عزیزش رو گرفت،
_منو ببین.. اینطوری نکن جین! بهت قول میدم هیونجین بلایی سرش نیاره اون هرچقدر هم دیوونه بشه بازم نمیتونه به مینهو صدمه بزنه!

_وانمود نکن که حرفاشو نشنیدی! اون ترسی که توی صداش بود رو حس کردم! وقتی پرسیدم بلایی سرت آورده خیلی واضح پیچوند! مطمئنم یه کاریش کرده.. دارم دیوونه میشم جه‌بوم! میدونم اون بچه نمیتونه جلوی زبونشو بگیره و میدونم خوشش نمیاد کسی ضعیف فرضش کنه، میترسم کار دست خودش بده!

_قبل از اینکه کار به اونجا بکشه یه کاریش میکنیم نترس.. از خودم بدم میاد که بهش اعتماد کرده بودم.. احتمال نمیدادم اینطوری وحشی بشه و بخواد چنین کارایی بکنه!

_کاش از اون خونه بیرون نمی اومدیم...

قطره اشکی از چشمای جینیونگ افتاد و جه بلافاصله توی بغلش کشیدش.. میدونست بیبی ومپایرش به دلگرمی نیاز داره پس تمام تشویشی که توی ذهنش بود رو مخفی میکرد.. وظیفه‌ی اون بود که یک تکیه گاه محکم براش باشه.. آروم آروم کمرشو نوازش میکرد تا آرومش کنه که تلفن جینیونگ شروع به زنگ زدن کرد، با فرض اینکه ممکنه مینهو باشه با عجله از جه‌بوم جدا شد و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد اما با دیدن اسم یجی توی جاش وا رفت! چندتا سرفه کرد که صداش باز بشه و جواب داد،
_چه خبر یجی؟

_سلام، مأموریت با موفقیت انجام شد! توله گرگ الان کنارمه!

_چه عجب یه خبر خوب رسید!

BlackBirds (skz ver.)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora