BlackBirds (skz ver.)

21. rebellious

گوشی از دستش روی زمین افتاد! حس میکرد اکسیژن کم آورده مدام نفسای بلند و صدا‌دار میکشید.. مشتشو چند بار با آخرین قدرت به دیوار اتاقش کوبید و فرو رفتگی هایی به جا گذاشت.. قلبش بازهم داشت تیر میکشید!

_اینقدر برات راحته؟ اینقدر راحت منو جایگزین کردی؟ چطور تونستی مینهو؟ چرا باهام اینکارو میکنی لعنتی؟؟

داد هایی که با خشم میزد باعث شد مادرش که توی خونه بود با وحشت بپره توی اتاق!

_چ..چی شده چانا؟؟ خوبی پ..پسرم؟؟

قیافه‌ی بنگچان طوری ترسناک شده بود که حتی مادرش هم به تته پته انداخت!

چان که حس میکرد ممکنه همین الان یه بلایی سر مادرش و هرکسی که ببینه بیاره به سرعت خودشو از اتاق بیرون انداخت و از خونه خارج شد و به سمت جنگل قدم تند کرد.. هرچی بیشتر میگذشت نفسای خشمگینش آروم تر میشد.. یاد گرفته بود گرگشو کنترل کنه اما دلشو چطور آروم میکرد؟ حالا اون نفسای تند به هق هق تبدیل شده بود.. کمرشو به یکی از درختا تکیه داد و سُر خورد پایین.. مینهو چقدر بیخیال بنظر میرسید! به خودش رسیده بود، موهاشو رنگ کرده بود، کنار یکی دیگه بود! اون حتی نمیتونست یه لاستیک از ماشینی که سوارش بودن رو بخره! چه انتظاری داشت؟

اشکاش هرلحظه شدت بیشتری میگرفت.. اگه مردم قبیله آلفاشون رو توی اون حال میدیدن چه فکری میکردن؟ به سینه‌ش که دردش امونش رو بریده بود چنگ زد که ناگهان با چیزی که شنید توی جاش پرید..!

_چطوری آقای عاشق پیشه؟

با چشمای گشاد شده به پشت چرخید،
_یجی نونا؟؟

دختر خنده ای کرد،
_نُچ نُچ قیافشو نگا! تو واقعا گرگ آلفایی یا یه پیشی لوس؟؟

چان به خودش اومد و تندتند صورتشو پاک کرد، چنان شوکه شده بود که حتی درد قلبشو فراموش کرد!

_تو.. تو.. اینجا..؟

_پیدا کردنت اونقدرم کار سختی نبود..

جلو رفت و کنار چان روی زمین نشست،
_اوضاع احوالت چطوره؟

چان با تمسخر خندید،
_خودت که میبینی! عالیم! نه جدا چطور فهمیدی کجام؟

_من از قبیله‌ی ماه ام محض اطلاعت! و میدونی که قبیله های ماه و خورشید چقدر باهم صمیمین.. تا اسمتو آوردم بهم گفتن اینجایی..