"کامل شده"
Genre: Romance, fantasy, vampire, werewolf
Couples: minchan, hyunho, jj project
پرنده های سیاه تنها یک دسته پرنده نیستند بلکه منظور گناهان و اشتباهاتیست که اشخاص، به خصوص مینهو در گذشته انجام دادند و حالا آنها به دنبال کسانی که مرتکبش...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
با ورودش به کلاس همه شوک زده بهش خیره شدن! تمام طول مسیر پارکینگ تا کلاس چشمای همه روش زوم شده بود و مینهو هم اون لبخند کشندهی معروفش رو به صورتای بهت زدشون سخاوتمندانه تقدیم میکرد! بی توجه به همهمه ای که بعد از چند ثانیه سکوت توی کلاس پیچیده بود جلو رفت و مثل همیشه ته کلاس نشست.. هنوز درست حسابی روی صندلی جا نگرفته بود که یک نفر مثل فشنگ کنارش جا گرفت! هان جیسونگ! میدونست مدتی هست که باهاش دوسته ولی به طرز عجیبی یادش نمیومد چطور باهاش دوست شده! از خودش بعید میدونست، اون هیچوقت از آدمهایی مثل اون خوشش نمیومد! زیادی از حد پر سروصدا و شیطون!
_مینهو پس بالاخره تصمیم گرفتی بیای؟
_اوهوم..
_و... قرمز؟! با اشاره به موهای تازه رنگ شدهی مینهو پرسید..
_آره.. بهم میاد مگه نه؟
_آ..آره.. خ..خیلی!!
همه توی کلاس هرچند لحظه یک بار برمیگشتن و تیپ جدید مینهو رو دید میزدن.. موهای آتشینش بدجوری همه رو سوپرایز کرده بود! و البته اون خط چشمهایی که پسر هات دانشکده رو صد برابر هات تر کرده بود! اما همهی همکلاسیاش جای خالی کسی که مدتی قبل همیشه کنار لی مینهو بود رو حس میکردن اما خب اتفاقی که افتاده قابل حدس بود.. بهرحال بنگ چان همیشه یه وصلهی ناجور برای پسرِ محبوب دانشگاه بنظر میومد!
جیسونگ حواسش بود بنا بر حرفای هیونگای خوناشامش چیزی از دوست صمیمیش به زبون نیاره... توی ماجرای پیش اومده بین چان و مینهو نمیدونست دقیقا طرف کی رو باید بگیره فقط میدونست دلش برای رفیقش تنگ شده...
چند لحظه بعد استاد وارد کلاس شد و اول از همه برگهی حضور غیابش رو درآورد و شروع به خوندن اسمها کرد.. وقتی به مینهو رسید خواست طبق معمول غیبت بذاره اما با صدایی که بلند گفت "حاضر!" با تعجب سرشو بالا اورد، _چه عجب تشریف آوردی!
و دوباره شروع به خوندن اسمها کرد تا اینکه با رسیدن به اسم بنگ چان ناخوداگاه به جایی که مینهو نشسته بود نگاه کرد و ابرویی بالا انداخت، _پس بنگ چان کجاست؟
_بنگ چان؟ اون کیه دیگه؟!
استاد چشم غره ای بهش رفت و با خودش فکر کرد: "حالا چون بهم زدین لازم نیست وانمود کنی کلا نمیشناسیش! جوونای این دوره..."