"کامل شده"
Genre: Romance, fantasy, vampire, werewolf
Couples: minchan, hyunho, jj project
پرنده های سیاه تنها یک دسته پرنده نیستند بلکه منظور گناهان و اشتباهاتیست که اشخاص، به خصوص مینهو در گذشته انجام دادند و حالا آنها به دنبال کسانی که مرتکبش...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ناگهان بیدار شد و چشماش تا آخرین حد گشاد شد، نفس 'هین' مانندی کشید! نگاهش به سرعت دور اتاق چرخید و اتفاقی که چند ساعت پیش براش افتاده بود بلافاصله براش تداعی شد.. سبکی عجیبی توی انگشتش حس میکرد، دستشو بالا آورد و به انگشت خالیش خیره شد. نزدیک سیصد سال بود که اون انگشتر از انگشتش بیرون نیومده بود و حالا انگار عضوی از بدنش گم شده بود! با حرص وسط تخت نشست.. کرختی عجیبی توی بدنش حس میکرد که ناشی از یک بار مردن و دوباره زنده شدنش بود! به در اتاق خیره شد و جوری که انگار هیونجین رو از پشت در میبینه با خودش فکر کرد،
"ومپایر دراز عوضی! پدری ازت درمیارم که نفهمی از کجا خوردی! فکر کردی با این کارات میتونی منو کنترل کنی؟ هه! کور خوندی احمق! خودم جوری به فاکت میدم که دستت بیاد با کی طرفی! من لی مینهو ام! اگه فراموش کردی به یادت میارم!"
با عصبانیت پتو رو کنار زد و از جاش بلند شد، دستشو روی دستگیره در نگه داشت و قبل از باز کردنش چندتا نفس عمیق کشید و گره اخماشو باز کرد.. لباشو کش آورد و لبخندی که تلاش میکرد واقعی باشه روی لبش نشوند.. درو باز کرد و از همونجا صداشو بالا برد، _هیونییی!
با لحنی که سعی میکرد دلبرانه باشه گفت و نگاهش به هیونجینی افتاد که یکی از ابروهاشو بالا داده و نگاهش میکرد.. اصیل کیسهی خالی خون رو توی سطل زباله انداخت و با نیشخند از آشپزخونه خارج شد..
_اوه لینو بیدار شدی! خوب خوابیدی؟ اووم.. به نظر خوب خوابیدی که اینطوری سرحالی!
مینهو لبخندش رو بیشتر کش آورد و با عشوه دستی توی موهاش کشید.. چند قدم باقی مونده رو طی کرد و سینه به سینهی هیونجین وایستاد..
خوناشام اصیل با خودش فکر کرد "دقیقا برعکس اینو میدونم!" اما صبر میکنم تا ببینم چه نقشه ای توی اون کلهی کوچیکته!
هیونجین جوابی نداد و مینهو به خودش جرعت داد تا دستشو روی شونهی مرد روبروش بذاره..
_تو که میدونی، من همیشه چندوقت یه بار رد میدم.. ولی اول یا آخر مال توام!
دستشو پایین تر آورد و روی سینهی اصیل کشید.. نیشخند هیونجین کم کم داشت رنگ میباخت، چطور میتونست هنوزم خودشو کنترل کنه وقتی خرگوشش اونطوری سعی میکرد اغواش کنه؟ نقشه بود؟ به درک! حاضر بود کل دنیارو بده تا لینوش تا ابد همینجوری توی آغوشش بمونه درحالیکه که با اون نگاه کشنده انگشتای ظریفشو روی بدنش میکشه..!