🥀 13🌙

9.8K 1.4K 212
                                    

با لبخند وارد اتاق دخترک شد و مادر و پدرش رو دید که بالاسرشن و دخترشون رو نوازش میکنن.

"به به جمعتون جمعه..مهمون نمیخواید؟!"

پدر و مادر دخترک بلند شدن و تعظیمی کردن و جونگ‌کوک با لبخند دستای پدر و مادر مسن رو گرفت و گفت:

"لطفا اینکار و نکنید و راحت باشید!"

"خیلی ممنون دکتر جئون شما جون بچه ام رو نجات دادید.."

زن شیک پوش با چشمای اشکیش گفت و جونگ‌کوک دستی به شونه های زن امگا کشید و گفت:

"من وظیفه ام و انجام دادم!"

بعد حرفش نگاهش و به دخترک داد و گفت:

"خیلی خب میبینم که پرنسس‌مون بالاخره بیدار شده! حالت چطوره پرنسس؟"

دخترک لبخند دندون نمایی زد و گفت:

"من خیلی خوبم دکتر،ازت ممنونم که بهم کمک کردی"

جونگ‌کوک با لبخندش دستی به موهای چتری دخترک کشید و گفت:

"من کمکت نکردم بلکه این خودت بودی که با بیماریت جنگیدی! تو دختر باهوش و شجاعی هستی و من بهت افتخار میکنم حتی پدر و مادرت هم بهت افتخار میکنن و عاشق پرنسسشونن.."

دخترک لبخند شیرینی زد و گفت:

"من..میتونم برم خونه؟!"

جونگ‌کوک دست های کوچیک دخترک رو تو دستاش گرفت و گفت:

"البته که میتونی اما الان نه! باید یکم دیگه صبر کنی تا کاملا سلامتیت و بدست بیاری!"

لبای دخترک آویزون شد و گفت:

"اما من دلم برای اتاقم و عروسکام تنگ شده!"

جونگ‌کوک آهی کشید و گفت:

"منم دلم برای عروسکام تنگ شده! سه روزه که نمیبینمشون!"

دخترک با بهت و چشمای گردش گفت:

"شما عروسک داری؟"

جونگ‌کوک خندید و چشمکی زد و گفت:

"البته که دارم فک کردی فقط خودت داری؟ بله دوتا عروسک خوشگل و بامزه دارم که دلم خیلی براشون تنگ شده پس بیا باهم زودتر کارهامون و تموم کنیم و بریم دیدن عروسک هامون!"

دخترو خندید و گفت:

"کاش میتونستم عروسک هات و ببینم اخه آدم بزرگا عروسک ندارن شما اولین کسی هستی که میبینم عروسک داره!"

جونگ‌کوک با لبخندش ‌چشمکی زد و گفت:

"عروسک هامو بهت نشون میدم ولی قبلش بهم قول بده که برای سلامتیت تلاش میکنی و به حرف من و پرستار ها و بقیه دکتر ها گوش میدی!"

دخترک آهی کشید و گفت:

"باشه قول میدم! من..من دیگه نمیخوام خودم و مامان و بابا رو اذیت کنم پس..پس باید قوی بمونم!"

𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎Where stories live. Discover now