🥀 28🌙

7K 1.1K 186
                                    

"هانول انقد ندو میخوری زمین!"

تهیونگ با صدای بلندش هشدار داد و دوباره مشغول غذا درست کردن شد،صدای خنده های نامجون،جین،هوسوک و هانول کل خونه رو برداشته بود.

جیمین هم به تهیونگ کمک می‌کرد تا غذا هارو حاضر کنه و همینطور راجع به موضوع های مختلفی حرف میزدن.
بعد از مدتها دور هم جمع شده بودن و میخواستن یکم حال و هوا عوض کنن،البته یونگی و جونگ‌کوک هنوز نیومده بودن و این حسابی جیمین و تهیونگ رو حرصی کرده بود و تصمیم داشتن یه گوش‌مالی حسابی به جفتشون بدن.

جین وارد آشپزخونه شد و گفت:

"هوووم چه بند و بساطی راه انداختین"

تهیونگ چاقوی تو دستش و سمت جین گرفت و غرید:

"اومدی اینجا مزخرف ببافی بهتره بری بیرون اگه نه بمون اینجا کمک کن!"

جین با چشمای گرد شده به تهیونگ خیره شد و دستاش و به حالت تسلیم بالا آورد و گفت:

"اوکی اوکی بیبی چرا انقد عصبانی ای حالا؟ بگو چیکار کنم.."

تهیونگ چشم غره ای به برادرش رفت و اشاره ای به سینک که پر از ظروف کثیف بود،کرد و گفت:

"اینا رو بشور،رو سینک باید برق بیفته!"

جین با مکث سری تکون داد،جیمین لب گزید تا جلوی خنده‌اش و بگیره چون از تهیونگ بعید بود که با همون چاقوی تو دستش تیکه تیکه اش کنه،تهیونگ دست به کمر وارد نشیمن شد با دیدن اون آشفته بازار دهنش باز موند.

سر و صورت هانول و لباسش رنگی بود،صورت نامجون و هوسوک با همون رنگ ها نقاشی شده بود و قوطی کوچیک گواش و آبرنگ کف زمین پخش شده بود. از یه طرف پوست و اشغال های خوراکی هایی که خورده بودن این طرف و اون طرف پخش شده بود.
جیمین هم به تبعیت از ته وارد نشیمن شد که با دیدن اون همه کثیف کاری و صورت سرخ تهیونگ که به تندی نفس می‌کشید،پشیمون شد و از ته دلش برای دوست عزیزش جونگ‌کوک آرزو کرد که اصلا نیاد خونه.

"یه مشت بچه جمع شدن اینجا!"

تهیونگ با صدای بلندی گفت که باعث شد هوسوک و نامجون توجهشون به تهیونگ جلب بشه و همینطور هانول با چشمای درشتش به تهیونگ زل زد و خیلی آروم خواست قلموی رنگ رو گوشه ای بذاره.

تهیونگ با اخمش به هانول نگاه کرد و گفت:

"سعی نکن یواشکی کثیف کاری هاتو پنهون کنی،بلند شو همه‌ی اینا رو از این وسط جمع کن!"

هانول با شوک پلکی زد،خیلی خیلی کم اتفاق میفتاد اینطور تهیونگ رو عصبی ببینه،سعی کرد بغض نکنه و به حرف پدرش گوش بده.

تهیونگ نگاه تیزش و به هوسوک و نامجون دوخت که خود به خود دوتاشون صاف نشستن،تهیونگ با اخمش گفت:

𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎Where stories live. Discover now