🥀 33🌙

6.1K 1.1K 243
                                    

چهارماهی از بارداری تهیونگ‌ می‌گذشت،شکمش برآمده شده بود و همینطور هورمون های بدنش کمی بهم ریخته بود نیاز به توجه بیشتری داشت،خصوصا توجه از طرف جونگ‌کوک.

امروز روز تعطیل بود،این یعنی جونگ‌کوک قرار بود خونه باشه ولی نبود!باید به بیمارستان سری میزد و همینطور باید برای هانول خرید هایی انجام میداد که حدودا نزدیک های ظهر بعد از کلی بازی با هانول و توجه به تهیونگش و قربون صدقه اش رفتن،همراه با هانول باهم رفته بودن تا هم واسه هانول خرید کنه و لوازمی که نیاز داشت رو براش تهیه کنه و هم سری به بیمارستان بزنه.

وقتی همه فهمیده بودن تهیونگ بارداره با اینکه کمی شک کرده بودن با اینحال بازم متعجب و خوشحال شدن و حتی بخاطر این خبر خوب جونگ‌کوک یه دورهمی کوچیک گرفته بود،آقا و خانم کیم بشدت ذوق زده شده بودن و بخوبی ازشون استقبال کرده بودن،آقا و خانم جئون هم‌ وقتی فهمیدن خیلی خوشحال شده بودن و خانم جئون به خودش قول داد بیشتر حواسش به تهیونگ باشه تا حداقل خطا های گذشته رو جبران کنه.

جیمین و جین هم کلی سربه‌سر تهیونگ گذاشتن و همینطور جونگ‌کوک که باعث خنده و شوق همگیشون شده بود.
جیمین و هوسوک خاطرات خوشی رو از بچه دار شدن جونگ‌کوک به یاد نیاوردن و وقتی هم فهمیدن تهیونگ بارداره دژاوو غمگینی براشون شده بود ولی اینطور نبود که ناراحت باشن اتفاقا اینبار خوشحال‌تر بودن بهرحال میدونستن تهیونگ جفت جونگ‌کوکه و مهمتر از همه عاشق همدیگه ان و یه خانواده فوق العاده ان.

یونگی هم حسابی برای جونگ‌کوک خط و نشون کشیده بود مبنی بر اینکه حواسش باید به تهیونگ باشه و بتونه کارش و هم تهیونگ رو مدیریت کنه بهرحال تهیونگ یک پسره درسته که امگاست ولی بارداری برای جنس مذکر کمی سخت‌تر و دردناک تر بود پس جونگ‌کوک باید بیشتر از اینها بهش اهمیت میداد.

یونگجه وقتی فهمید قراره یه دونسنگ دیگه داشته باشه کلی ذوق کرد و احساس غرور میکرد و همش به هانول پوزخند کیوتش و نشون میداد و دست به کمر میشد و میگفت-"منم هیونگ شدم دوباره"-.
که البته باعث خنده همگیشون میشد،آری کوچولو هم با ذوق به شکم تهیونگ نگاه میکرد و آروم انگشت های کوچیک و تپلش و رو شکمش می‌کشید و با صحبت دست و پا شکسته اش بهشون فهمونده بود میخواد شیشه شیرش و با نینی شریک بشه.

و اما پررنگ ترین قسمت ماجرا اینجا بود که وقتی هانول فهمید تهیونگ بارداره تا یکساعت حرفی نمیزد کمی گیج بود،باورش نمیشد تو شکم پنبه ای مامانش که هردفعه روش سرش و میذاره می‌خوابه یه نینی وجود داره و با کمی ترس به شکم تهیونگ خیره میشد.

فلش بک:

تهیونگ اول فک میکرد هانول از این ماجرا ناراحت شده برای همین یکساعتی رو قهر کرده رفته تو اتاقش و کلی بخاطرش تو بغل جونگ‌کوک گریه کرده بود،جونگ‌کوک سعی میکرد تهیونگ رو قانع کنه که همچین چیزی نیست و هانول فقط یکم‌ شوکه‌ست هر ثانیه گریه تهیونگ شدت می‌گرفت و میگفت:

𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang