🥀 19🌙

8.8K 1.3K 400
                                    

بعد از اینکه تو آشپزخونه کارهاش و تموم کرد رفت تو اتاق هانول تا پسرش و به حموم ببره.
امروز بخاطر یه سری از کارهای بانکی و اداریش مجبور شده بود شیفتش و با همکارش عوض کنه و قرار شد بعدازظهر بره بیمارستان.

و تو این فرصت یکم تو خونه تمیزکاری کرد و صدالبته به کمک هانول که بی شباهت به شیطنت نبود و بعد از خوردن میان وعده مفصل میخواست هانول رو به حموم ببره.

دوروز دیگه تولد هانول بود و تو گفته های جیمین،جین و یونگی متوجه شد که تهیونگ تصمیم داره یه کارایی بکنه و این بیش از حد خوشحالش کرده بود،اینکه تهیونگ هانول رو پسر خودش و از وجود خودش میدونست براش غیرقابل هضم بود اما اینطور هم نبود که باهاش مشکل داشته باشه نه،اتفاقا خیلی هم خوشحال بود.

بعد از مدتها همه چیز خیلی آروم و دوست داشتنی پیش میرفت،بیشتر به خودش می‌رسید و همینطور بیشتر برای هانول وقت میذاشت.و با تهیونگ قرار های زیادی میذاشت و سعی می‌کرد کارهاش و طبق برنامه پیش ببره تا نه خودش و بیمارهاش اذیت بشن و نه هانول و تهیونگ،اونا دیگه خانواده بودن و جونگ‌کوک سعی می‌کرد خانواده شادی رو بسازه و داشته باشه و صدالبته با کمک تهیونگ.

میدونست که خیلی زود و عجله ای به نظر میرسه...ولی میخواست به تهیونگ درخواست ازدواج بده،بالاخره دیر یا زود باید ازدواج کنن و چی بهتر از اینکه جونگ‌کوک تا قبل از راتش و فصل جفت گیری شروع شه اینکار و بکنه و پیوند بینشون رو رسمی تر بکنه.

نیاز داشت درمورد این با یونگی و یا شاید جیهوپ یا نامجین حرف بزنه،باید با چندتاشون یا حداقل یک کدومشون درمیون میذاشت.
و اصلا قصد نداشت به جیمین بگه،نه که بهش بی اعتماد باشه نه! فقط میدونست رابطه بین جیمین و تهیونگ خیلی قوی و عمیقه و تو این مدت کم خیلی باهم صمیمی شده بودن و مطمئنا میدونست جیمین نمیتونست جلوی ذوقش و نگه داره و ناخواسته به تهیونگ لو میداد و سورپرایزش خراب میشد.

البته فعلا هنوز برنامه ای نداشت،فقط تو فکرش بود و باید منتظر میموند تا کارهاش و ردیف کنه و در مورد ماموریتش به ژاپن رسیدگی کنه،میدونست خیلی سخته که این ماموریت و قبول کنه و بره.بهرحال هم بچه داشت و هم تهیونگ رو داشت و صحبت یکی دو روز نبود.قراره سه ماه رو اونجا بمونه و مسلما خیلی سخت و اذیت کننده میشد.
بعدازظهر هم با ریاست و بقیه همکارهاش جلسه داشت و قرار بود به نتیجه نهایی برسن.

"هانولی آماده ای بریم حموم؟"

هانول هل کرده دست از نقاشی کردن برداشت و با ذوق به پدرش خیره شد و دستای کوچیک و تپلش و به هم کوبید و گفت:

"بریم آب بازی؟"

جونگ‌کوک خندید و سرتکون داد و هانول با هیجان از جاش بلند شد و به سمت کمد لباسش دوید و گفت:

𝐈𝐜𝐞 𝐂𝐫𝐞𝐚𝐦 𝐒𝐡𝐨𝐩|✔︎Место, где живут истории. Откройте их для себя