دوست داشتنت یه جنگ بود!
جنگی بین قلب و مغزم!
جئون جونگکوک
چشمام پرستش گونه روی لب های صورتی رنگ و پوست شیری رنگت می چرخه
اما دست هام فقط تو چند سانتی بدنت قرار میگیره!
نفس های گرمت لبام رو قلقلک می ده
اون بار
آدم های کثیف داخلش
اون برگهای که ب...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
______________________________________________
با خستگی وسایل رو روی زمین گذاشت دستی به شونهی دردمندش کشید این مقدار زیاد از خرید اون هم برای خودش؟
حس می کرد امروز..... مثل جئون جونگکوک زندگی نکرده! مثل..... بردهی اون مرد زندگی کرده؟ اونها چی بودن؟
" لعنتی, ساعت از دستم نزدیک بود در بره! اما...."
با گیجی اطرافش رو نگاه می کرد اتاق های زیادی اونجا وجود داشتند در های زیادی نظر چشم هاش رو جلب می کردند کدوم اتاق کارِ رئیس این خونه بود ؟!
" برو طبقهی سوم اونجا دو تا اتاق بیشتر نیست اونی که آخر راهرو باید بری داخل اون اتاق کناریش نرو! باشه؟"
سرش رو به نشونهی تشکر برای زن تکون داد پیراهن سفید و مشکیای پوشیده بود و موهای جو گندمی مانندش با نظافت بالای سرش به صورت گوجهای بسته شده بودند
بعد از زمان زیادی راه رفتن حالا باید پلههای زیادی هم پشت هم سپری می کرد!
حالا فرق اتاق کار رو می فهمید بر خلاف تمام در های قهوهای با اندازهای متوسط در مشکی رنگ و قطوری بود که رنگ ماتش در کنار دستگیرهی طلایی رنگش عالی به نظر می رسید!
و درست کنارش درِ سفیدی با دستگیرهی مشکی قرار داشت هم اندازهی اون در بزرگِ تیره تضاد عجیبی رو براش به ارمغان اورده بودن که حس سردی بهش می دادند
" وی؟"
سرش رو بعد از به صدا در اوردن در بهش چسبوند و گوش هاش رو مماس قرار داد صدایی نمیومد و هیچ اجازهای برای ورود بهش نداده بودند!
صدای خفیفی از در خارج شد موزیک ملایم جاز فضای تیره رو جلا داده بود
برق های کمی اتاق رو قابل دید کرده بودند بخاطر کنار داده شده بودن پرده های بلند پنجره, ماه قلبش رو با زیباییش لمس می کرد
" وی؟"
سرش رو با کنجکاوی کج کرد نوشتهی بزرگ رنگی روی یکی از پروندههای مرد قرار داشت ورقههای زیادی که پخش بودند اون رو یاد مدرسه می انداختن!