دوست داشتنت یه جنگ بود!
جنگی بین قلب و مغزم!
جئون جونگکوک
چشمام پرستش گونه روی لب های صورتی رنگ و پوست شیری رنگت می چرخه
اما دست هام فقط تو چند سانتی بدنت قرار میگیره!
نفس های گرمت لبام رو قلقلک می ده
اون بار
آدم های کثیف داخلش
اون برگهای که ب...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
______________________________________________
بدنش بخاطر دویدن عرق کرده بود اونهم درست وقتی تا چند ساعت قبلش حموم بود و داخل اب می غلتید!
" بم.... بم! انقدر ندو پسر!"
و باز هم باید جلوگیری میکرد از اتقاق هایی که ممکن بود بخاطرشون سرزنش بشه به دنبال اون دوبرمن پر جنب و جوش می دوید! البته شک داشت تهیونگ بخواد بخاطر کاری از دستش عصبانی بشه یا سرش داد بزنه!
" لعنت بهش چقدر سریع می دویی!! بم اونجا نرو!"
پاهاش بدون توجه به خستگیِ شدیدشون پله ها رو با پریدن طِی می کردن دست هاش پوزهی بَم رو گرفت و بخاطر از دست دادن تعادلش روی زمین نشست
" اگه وی اینجا بود... قرار بود با چشماش قورتمون بده پسر!"
در اتاقش رو بی سر و صدا باز کرد و بم رو داخل گذاشت اتاقش بوی تند و در عین حال شیرین خاصی داشت! دلش می خواست کل مدت داخلش دراز بکشه اما تنها تختی که بدنش توانایی با راحتی خوابیدن روش رو داشت تختِ صاحب این خونه بود!
صدای شکستن بلندی توجهش رو جلب کرد باید به طبقهی سوم می رفت؟
لب هاش رو روی هم فشرد و قدم های ارومی برداشت کامان اون جونگکوک بود اهمیتی به دردسر نمی داد!
" بهت چی گفته بودم؟! تمام پروندههابرعلیهاونتائهیونگدرستمقابلمرویمیزه! و تو داری میگی نمیشه اون حرومزاده رو مجازات کرد؟!"
دستش تو چند سانتی متریه دستگیرهی در متوقف شد بوی تند سیگار رو می تونست از اینجا هم حس کنه! داد های بی وقفهی تهیونگ.... انگار آدمی رو داشت میدید که در مقابلش وجود نداشت! تهیونگی که این قسمت از خودش رو هیچوقت بهش نشون نداد!!!
اخمی ناشی از گیجی و تعجب روی صورتش نشست تهیونگ.... تهیونگ؟! اون چطور اسم مرد رو انقدر دقیق گفته بود!
دستش برای تکیهگاه روی دره سفید قرار گرفتند کیم تهیونگی که ذهنش اون رو بهش یاد آوری کرده بود کی بود؟!