دوست داشتنت یه جنگ بود!
جنگی بین قلب و مغزم!
جئون جونگکوک
چشمام پرستش گونه روی لب های صورتی رنگ و پوست شیری رنگت می چرخه
اما دست هام فقط تو چند سانتی بدنت قرار میگیره!
نفس های گرمت لبام رو قلقلک می ده
اون بار
آدم های کثیف داخلش
اون برگهای که ب...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
_______________✞______________
موهاش رو به سمت بالا فرستاد کِش مشکی رنگی که یونگی براش پیدا کرده بود رو گرفت و موهاش رو با دقت بست تار های نازک اما بلندی رو برای بهتر دیده شدنش آزاد مقابل صورتش رها کرد باید با... این گذشتهای که به موهای بلندش گره خورده بود چیکار می کرد؟!
" کارت...تموم شد؟"
هومی برای نشون دادن تایید از گلوش خارج شد یقه اسکیه خاکستری رنگش رو مرتب کرد و نگاه کوتاهی به خودش داخل اینه انداخت لباس های صاحب این خونه تا حدودی اندازش بودند اما باز هم گشادیه خودشون رو داشتند که مجبور بود کمربند رو تا حد امکان برای جلوگیری از افتادن شلوارش محکم کنه!
" بار درست زیر خونهی خودته... این خلاقیت رو مدیون چی هستی مین یونگی؟ بی حوصلگیه ناشی از قدم زدن یا...."
با کشیده شدن کرواتش توسط جیمین دست هاش رو برای حفظ تعادل ناشی از یهویی اتفاق افتادن اینکار کناره های رون پسر مو مشکی گذاشت و اخم هاش به مقدار خفیفی تو هم رفتند تا دلیل انجام اینکار رو بپرسن!
" اوردن پارتنر های مورد نظرت از اونجا بدون دردسری؟! خب حالا مرتب شد!"
دستی به روی کروات کشید و دست هاش به نرمی از روی شونه های مرد رد شدند موهای بلوند رنگش انگشت هاش رو قلقلک دادند و آرنج هاش برای تکیه دو طرف گردنش ساکن شدند
" کارم تموم نشده بود! از من...می ترسی که دوست داری همش فرار کنی؟! یا مشکل چیز دیگهایع؟!"
نیشخندی زد و با قدم برداشتن به سمت جلو پشت جیمین رو به راه پله تکیهداد قوس بی نظیره کمرش به خوبی حالت گرفت و بدون ترسی همچنان مردمک هاش رو ساکن نگهداشته بود!
" چرا باید ازت بترسم! تو مثل یع الماسی زیبا و درخشان! این قرارِ بینمون بود درسته؟ اینکه فقط برای من بدرخشی اما نگفتی در عوضش... چی از من می خوای پارک جیمین!"