Part 10/kookv/

350 84 15
                                    

______________________________________________

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.


______________________________________________

لیوان هات چاکلت داخل دستش رو روی میز گذاشت
کوک با اخمی از سر تمرکز بهش خیره شده بود و هر لحظه منتظر بود تا لب هاش برای تعریف کردن داستانش باز بشن

" تهیونگ اینطوری نبود
قبل از اینکه موقعیت خانواده‌ای که داخلش وجود داره رو درک کنه می خندید
شاد بود و...
چشماش با ذوق برق می زدن!
اما درست بعدش...."

دختر اهی از سر سنگینیه قفسه‌ی سینش کشید
چشم هاش رو برای مدت کوتاهی بست و با باز کردنش می تونست نشونه‌ی خفیفی از تاسف رو تو چشم های پسر مقابلش ببینه!

گاهی از اینکه تهیونگ عاشق اون شده
به شدت تعجب می کرد!
تفاوت هاشون به حدی زیاد بود که قابل شمارش نبود!
مکمل؟!
کلمه‌ی کاملا مناسبیه!
چون اونها همیشه بعد از نشستن داخل بار هایی با موسیقیه ملایم و تم قهوه‌‌ای
به سمت شهربازی یا هرجای پر مهیجی می رفتند تا پسر جوون‌تر بعد از نشستن داخل جو مورد علاقه‌ی تهیونگ به نحوی انرژیه درونش رو خالی کنه!

" وقتی فهمید چیه و کیه,
همه چیز به طرز بدی بهم ریخت
عصبی شده بود و از همه چی فرار می کرد!
وقتی 9 سالش بود سگی که تنها همدمش بود کشته شد
نه به صورت عادی‌ای!
مادرش اون کار رو درست مقابل چشم های یه بچه‌ی 9 ساله انجام داد تا ازش یه فرد بزرگسال بسازه تا بهش درس عبرت بده!
یه هیولا بسازه و موفق هم شد!
تهیونگ مادرش رو کشت تا بیشتر از این به کسی صدمه نزنه!
اون زن همه‌ی تقصیر ها رو به گردن اون می انداخت و این حتی تهیونگ رو بیشتر بهم ریخت!
و این اتفاق دوباره وقتی تکرار شد که.....
تو مردی! "

عرق سرد روی بدنش سر می خورد
خاطرات کمرنگش داشتند مغزش رو متلاشی می کردند
انقدر فکر کرده بود که حس می کرد سرش در حال از کار افتادنه!
تا فقط ذره‌ای از خود قبلیش رو به یاد بیاره!

جنی با به یاد اوردن چهره‌ی تهیونگ تو اون موقعیت لرزی به تنش افتاد
دستش رو سمت پیراهن گرمش برد و چنگی به لبه‌هاش زد

" اون وقتی فهمید مردی
گریه نکرد کوک!
به هیچ عنوان گریه نکرد!
فقط خودش رو به دره‌ای که بهش اطلاع داده بودند رسوند و به پایینش خیره شد
چشم هاش شوکه و خالی بودند حس می کردم اونی که جلوم ایستاده دوستم نیست!
و نبود...
تو تهیونگ رو زنده کرده بودی و خودت هم از بین بردیش! "

YūgenOnde histórias criam vida. Descubra agora