♪HE IS NOT A FAGOT♪

451 115 5
                                    

آقای پارک ضربه ای به توپ زد و به سمت سوراخ چند متر دورتر هدایتش کرد.
-- از رز شنیدم برای خودت دوست پسر پیدا کردی، درسته؟
میدونست بالاخره این سوال ازش پرسیده میشه، پس با اعتماد به نفس سرشو بالا گرفت.
+ بله.
کای که چند قدم عقب تر ایستاده بود، با شنیدن تاییدش لبخند زد. توی زمین گلف ایستاده بودن و همینطور که آقای پارک بازی میکرد، از چانیول سوال میپرسید.
البته اگه اون ده تا بادیگارد دور و اطرافشون رو نادیده میگرفتن...
-- باورم نمیشه داری اعتراف میکنی! فکر میکردم حداقل انکارش کنی...
چانیول هم توپی برداشت و روی زمین گذاشت.
+ من دوستش دارم، عمو. چرا باید دوست پسرمو ازت قایم کنم؟ بالاخره قراره ببینیش.
با تموم شدن جملش، ضربه ای به توپ زد.
-- چرا باید ببینمش؟
+ چرا نه؟ میخوام باهاش ازدواج کنم.
-- چی؟!
آقای پارک با چشمای گرد شده، بهش زل زده بود و دیگه تمایلی به بازی نداشت.
-- دیوونه شدی، چانیول؟ اون یه پسره! هیچوقت نمیتونه تورو صاحب بچه بکنه. باندت چی میشه؟ بعد از مرگت کی جانشینت میشه؟
روشو برگردوند و به یکی از بادیگاردا نگاه کرد.
+ حالا بعدا درموردش فکر میکنیم. خودم فرد مناسب رو برای جانشینی انتخاب میکنم، لازم نیست نگران اتفاقات بعد از مرگم باشی.
-- درک میکنم... تو جوونی و میخوای با هرکسی ازش خوشت اومد، خوش بگذرونی. الان راهتو گم کردی، میدونم دوستش نداری و فقط وقتی میبینش هورمون و هوس بدنتو پر میکنه.
+ عمو! من اونقدرهام جوون نیستم، داره 35 سالم میشه. خودم خوب میدونم حسی که بهش دارم هوس نیست و عاشقشم! میخوام بقیه زندگیمو باهاش بگذرونم... به زودی همه زندگیمو از این مافیا بازی پاک میکنم و میرم یه گوشه بقیه عمرمو کنارش سپری میکنم.
-- دیوونه شدی؟ نمیتونی باهاش ازدواج کنی، اون یه پسره! قراره با رز ازدواج کنی.
برگشت و مستقیم به چشمای عموش زل زد.
+ متاسفم، من دخترتو دوست ندارم. قبلا هم بهت گفتم هیچ حسی بهش ندارم و قرار نیست باهاش ازدواج کنم.
-- چطور جرئت میکنی به عموت بی احترامی کنی؟
+ دوباره میگم... متاسفم.
-- شنیدم حتی به رز سیلی زده. به چه دلیل کوفتی؟ تو باید طرف رز رو میگرفتی، نه اون!باید خوب بفهمی چانیول، من تنها خانوادتم و تورو مثل پسر خودم میدونم. چطور میتونی رو حرفم حرف بزنی؟ چطور میتونی بخاطر یه آشغال بهم بی احترامی کنی؟
اخم ترسناکی روی صورت جدیش نشست.
+ اینطور صداش نزن!
-- یه آشغال عوضیه! اون یه پسره و با این وجود تورو اغوا کرده... از الان بهت میگم دنبال پولته، حتی ازت خوششم نمیاد.
آقای پارک از فریادهای بلندی که میزد، کاملا سرخ شده بود و حرص میخورد.
+ کافیه!
چانیول با عصبانیت چوب رو پرت کرد.
+میفهمی داری چی میگی، عمو؟ تو تنها کسی هستی که دنبال پول منه! از 8 سال پیش دارم پول بهت میدم تا مثل الانت ثروتمند بمونی. هیونی هیچوقت دنبال پول نیست و منو اغوا نکرده، درواقع من کسیم که میخوامش.
پیرمرد خشک شد. تا حالا هیچوقت برادرزاده ش اینطور باهاش حرف نزده بود.
+ به رز سیلی زده؟ درسته، چون دخترت خیلی گستاخه! راستشو بخوای، هیونی لطف بزرگی بهم کرد. بارها بهت گفتم جلوی دخترتو بگیر تا پاشو توی خونه من نذاره! هر بلایی دلش خواست سر افراد داخل خونه آورد. شاید بنظر شما فقط چند تا آدم بی ارزش باشن اما برای من، اونا خانواده ای هستن که باهاشون زندگی میکنم، کسایی که نگرانم میشن...
-- بخاطر اون آشغال سر من داد میزنی؟
+ گفتم اونطوری صداش نزن! یک بار دیگه بهش بگی آشغال قسم میخورم بهت شلیک میکنم.
آقای پارک کنترل خودشو از دست داد و فریاد بلندش همه رو از جا پروند
-- میخوای منو بخاطر اون پسره بکشی؟
+ آره! هر کس بخواد منو از خانواده واقعیم جدا کنه، میکشم. با افتخار هم انجامش میدم!
چشمای عصبانیش رو از عموش گرفت و به سمت کای برگشت.
+ بریم کای.
-- پارک چانیول! من هنوز حرفم تموم نشده...
اهمیتی به داد و فریاد های پیرمرد نداد و همراه کای اونجا رو ترک کرد.
آقای پارک خیره به چانیول، توپ رو با عصبانیت توی مشتش فشار داد.
-- جرئت میکنی بخاطر اون بی ارزش سر من داد بزنی؟ خواهیم دید چطور باهاش خوشحال زندگی میکنی...

Trap "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now