♪MISSING♪

393 78 35
                                    

درو باز کرد و کنار رفت تا اول مرد کنارش وارد خونه بشه.

_ بفرمایید داخل.

ابروی هیونبوم بالا پرید.

-- مرد جوان میدونی الان داری دشمنتو به خونه ت دعوت میکنی؟

_ شما دشمن من نیستید. خیلی بی ادبیه اگه مهمون رو دعوت نکنم.

پوزخندی روی لب پیرمرد نشست و سرشو تکون داد.
"این بچه خیلی احمقه..."

_ چیزی میخورید؟ قهوه؟ چای؟

-- فرقی نداره.

بکهیون لبخندی زد و به سمت آشپزخونه رفت، البته انتظار نداشت هیونبوم هم دنبالش راه بیوفته.

-- تنها توی زندگی میکنی؟

_ بله.

-- مگه اتفاقی بین تو و پارک چانیول افتاده؟ چرا از خونه ش بیرون اومدی؟

چند لحظه دستاش حین بلند کردن بطری آب خشک شد اما سریع به خودش اومد.

_ فقط داریم... استراحت میکنیم.

-- استراحت؟

_ آره.
قهوه جوش رو سریع روشن کرد تا مهمون رو از اونجا خارج کنه، حس خوبی نداشت.

_ بیاید بریم بیرون روی مبل بشینیم.

خوشبختانه خیلی سریع قهوه جوش اومد. دوباره به آشپزخونه برگشت و چند دقیقه بعد، دوتا فنجون نوشیدنی گرم روی به روی پیرمرد گذاشت.

_ چی شما رو به اینجا کشونده؟

-- اومدم موقعیت اینجا رو چک کنم تا دفعه بعدی دزدیدنت آسون باشه.

_ منو بدزدید؟

-- تو مثل مروارید برای صدفی. اگه بخوام آسونتر بگم، تو نقطه ضعف اصلی پارک چانیولی.

_ اگه واقعا نقطه ضعفش بودم، الان باید پیشم بود.

-- چرا؟

_ افرادشو اینجا گذاشته تا مراقبم باشن. مطمئنا اونا بهش گفتن اینجایی اما میبینی که... هیچ اثری ازش نیست.

یه جورایی امید داشت چانیول بیاد. باید میومد...

-- باهمدیگه دعوا کردید؟ از اینکه خودشو نشون نمیده، خیلی ناراحت به نظر میرسی.

_ نه، دعوا نکردیم. فقط به هم زمان دادیم.

-- اما بهت میخوره وسط دوران دعوا باشید.

_ نه، نیستیم.

-- باشه هرچی تو بگی.

هیونبوم قهوه شو خورد و از جا بلند شد، دیگه کارش تموم شده بود.

-- چرا فردا نمیای با ما شام بخوری؟

_ چرا باید همچین کاری کنم؟

Trap "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now