♪TAO AT THE CAMPUS♪

381 104 8
                                    

وارد هال شد و به سمت کیونگسو که درحال آماده کردن میز صبحونه بود، رفت.
+ هیونی رو ندیدی؟
-- هنوز پایین نیومده، توی اتاقتون نیست؟
+ نه، من باشگاه بودم. رفتم بالا دیدم نیست.
-- عجیبه! هر روز صبح اول آشپزخونه رو چک میکرد.
نگرانی و استرس کم کم تمام ذهنشو پر کرد، گوشیشو از توی جیبش درآورد و به بکهیون زنگ زد ولی بر نمیداشت...
شیومین و چن وارد هال شدن.
- صبح بخیر!
+ شما پسرا هیونی رو ندیدید؟
- نه... چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
+ به گوشیش جواب نمیده.
- به تائو زنگ بزن. صبح اینجا بود و میگفت بخاطر دانشگاه رفتن، خیلی هیجان زده ست. شاید باهمدیگه ان.
سرشو تکون داد و اینبار شماره تائو رو گرفت.

***

-- مطمئنی مشکلی پیش نمیاد؟
جوابی نداد و حواسشو جمع رانندگی کرد، باورش نمیشد داره مرسدس بنز میرونه!
همین که گوشیش شروع کرد به زنگ خوردن، از جیبش بیرون آورد و نگاهی به صفحه ش انداخت. چانیول بود...
پوزخندی زد و گوشیشو روی داشبورد پرت کرد.
-- کی بود؟ چانیول هیونگ؟
_ اوهوم...
تائو با استرس ناخونشو توی دهنش برد و زیر چشمی گوشی روی داشبورد رو نگاه کرد.
-- چانیول هیونگ جفتمونو دار میزنه. هیچکس قبلا جرئت نداشت نزدیک ماشینش بشه. حتی کای هیونگ هم فرمونشو لمس نکرده.
_ نگران نباش، من هواتو دارم.
-- هیونی، بیا برگردیم. میتونیم ماشین منو سوار بشیم.
_ لازم نکرده!
این دفعه صدای زنگ گوشی تائو توی ماشین پیچید و با دیدن اسم روی صفحه، از استرس اشک توی چشماش جمع شد.
-- چانیول هیونگ داره بهم زنگ میزنه.
بکهیون پوزخندی بهش زد و دوباره به جلو نگاه کرد. وقتی دید اون پسر جوابی بهش نمیده، نفس عمیقی کشید و جواب داد.
-- الو؟
+ تائو، هیونی پیش توئه؟
-- آره.
میتونست صدای نفس آسوده چانیول رو از پشت گوشی بشنوه.
+ شما دوتا کجایید؟ چرا به تماسام جواب نمیده؟
-- امممم... ما داریم میریم دانشگاه. هیونی هم چون داره رانندگی میکنه، نمیتونه جواب بده.
+ باشه، نگران شدم. بهش بگو بعدا بهم زنگ بزنه.
-- باشه اما هیونگ... زنگ زدی چون فقط نگران بودی چرا هیونی خونه نیست؟
+ آره. مگه چیشده؟
-- هیچی، میخواستم بدونم چرا زنگ زدی.
راستش، میترسید بگه بکهیون مرسدس بنز عزیزتو برداشته.‌..
+ حواست باشه درست از هیونی محافظت کنی، فهمیدی؟
-- باشه.
بعد از قطع شدن تماس، نفس راحتی کشید و به بکهیون نگاه کرد.
-- هنوز درمورد ماشین چیزی نمیدونه.
اما پسر کنارش انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده، با بی اهمیتی به رانندگیش ادامه داد.

***

کیونگسو به چانیول اشاره کرد تا توجهشو جلب کنه.
-- پیش تائوئه؟
+ آره، دارن میرن دانشگاه.
همه نفس عمیق و راحتی کشیدن.
-- اما چرا نیومد پایین صبحونه بخوره؟ عجیبه!
به میز صبحونه خیره شد. واسش عجیب بود چرا بکهیون انقدر سریع خونه رو ترک کرده. نکنه... بخاطر اینکه دیشب دیر اومده خونه، از دستش عصبانی شده؟
کای وارد هال شده، به همه سلام کرد و زیر نگاه متعجب همه، مستقیم پیش چانیول رفت.
= هیونگ...
+ چیشده؟
= اممم... هیونی...
+ قبل اینکه از اینجا بره، دیدیش؟
= نه... اممم... هیونی... ماشینتو برده.
+ ماشینم؟ کدوماشون؟
= امممم...
کای میدونست رئیسش بفهمه کدوم ماشین بوده، همه رو میکشه. هیچوقت به هیچکسی اجازه نمیداد ماشین مورد علاقشو برونه.
= مرسدس... بنزت.
بعد از گفتن اسم ماشین، چشماشو بست و آماده شد تا فریاد های چانیول هیونگش، مغزشو ذوب کنه.

Trap "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now