♪ANGEL IS BACK♪

425 95 11
                                    

شونه به شونه تائو وسط راهرو دانشکده راه میرفت، حالا دیگه میتونست با خیال راحت سرشو بالا بگیره و لبخند بزنه.

هرکس از کنارش رد میشد، معذرت خواهی میکرد. حتی بعضی ها براش گل گرفته بودن، مخصوصا اون پسرایی که هنوز امید داشتن سینگله.

// یه عالمه طرفدار پیدا کردی!

تائو با لبخند بهش طعنه زد و سعی کرد توی نگه داشتن گل ها کمکش کنه.

_ فقط دارن ازم عذرخواهی میکنن.

// باید به چانیول هیونگ بگم؟! شرط میبندم تک تک آدمایی که بهت گل دادن رو پیدا میکنه و از حسودی میکشتشون.

چشم غره ای به هیونگش رفت و دسته گل دیگه ای روی کوهی از گل های توی دستش گذاشت.

_ حتی فکرشم نکن یه کلمه هم بهش بگی! درضمن، من خیلی با یول خوشحالم و توجهی به دیگران ندارم.

// خوبه که اینو میشنوم...

وارد کلاس کنفرانس شدن و سراغ صندلی های همیشگیشون رفتن.
سعی کرد با نگاهش دنبال لوهان بگرده اما نبود. از اونجایی که همه فهمیده بودن چه اتفاقی افتاده، آرزو میکرد هرچه سریع تر لوهان حالش خوب بشه و دوباره برگرده.

روی صندلی نشست و کتاباشو از داخل کیفش بیرون آورد. تا وقتی استاد بیاد، با تائو درباره مسائل همیشگی عمارت مشغول حرف زدن شد.

وسط حرفاشون بخاطر ضربه یهویی ولی آرومی که به شونه ش خورد، از جا پرید و به عقب برگشت. با دیدن سهون، قلبش تپیدن رو یادش رفت.

-- میتونم اینجا بشینم؟

داشت به صندلی خالی کنار بکهیون اشاره میکرد که با کیفش پر شده بود اما تائو با نگاه آتیشیش به سهون فهموند اصلا دلش نمیخواد اونجا بشینه.

// نه!

پسر قدبلند به بادیگاردش اهمیتی نداد و همچنان نگاه خیرشو روی بک نگه داشت.

-- خواهش میکنم، من باید باهات صحبت کنم.

آهی کشید و سرشو به نشونه مخالفت تکون داد.

_ نه...

-- خواهش میکنم! من واقعا متاسفم، میدونم مثل یه عوضی باهات برخورد کردم اما لطفا اجازه بده جبران کنم.

_ نه، سهون! هیچ حرفی بین ما دوتا نیست.

-- بکـ...

تائو با عصبانیت بلند شد و نگاه همه رو به سمت خودش کشید.

// گفت نمیخواد باهات حرف بزنه! پس گورتو گم کن!

بکهیون سریع ایستاد تا جلوی هیونگ عصبانیشو بگیره.

_ هیونگ ولش کن... سهون خواهش میکنم برو! هیچ حرفی برای گفتن نیست.

_ نه، خیلی چیزا هست که باید درموردش حرف بزنیم. ببین... من متاسفم، از ته قلبم ازت معذرت میخوام. خیلی احمق بودم که حرفای لوهان هرزه رو باور کردم، متاسفم که بهت اعتماد نداشتم. خواهش میکنم منو ببخش تا دوباره بتونیم باهمدیگه شروع جدیدی داشته باشیم. من هنوز دوست دارم و قسم میخورم هیچوقت اون عوضی رو دوست نداشتم.

Trap "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now