♪GOODBYE♪

432 75 2
                                    

به اتاق بکهیون نزدیک شد و جلوی دوتا بادیگارد ایستاد.

-- چانیول داخله؟

= نه، زمان ملاقات خیلی وقته تموم شده. الان دکتر کنارشه.

سرشو تکون داد و میخواست سمت صندلی های توی راهرو بره اما با دیدن دکتر بک و پرستارای دورش، سرجاش خشک شد.

-- مگه شماها نگفتید دکتر توی اتاقه؟

= بله.

گیج شده، به دکتر انتهای سالن خیره شد. مطمئن بود یه چیزی اشتباهه...
مرد روبه روش، همون کسی بود که توی چارت پزشکی بکهیون اسمش نوشته شده بود. دکتر با دیدن سردرگمی پیرمرد، جلوتر اومد.

// سلام آقای لی.

بدون مقدمه رفت سراغ اصل مطلب.

-- دکتر دیگه ای هست که پسر منو معاینه کنه؟

// نه، من تنها دکترشم.

با چشمای گرد شده به سمت در چرخید. بادیگاردا نگران شده از رفتار رئیسشون، نگاهی بهم انداختن.

-- لعنتی!

= هیونگ نیم...

-- اسلحتو بده!

یکی از مردا سریع اسلحشو کف دست هیونبوم گذاشت و اجازه داد نفس دکتر و پرستارا با دیدن تفنگ، حبس بشه.

// آقای لی چیکار میخواید بکنید؟

-- میخوام پسرمو نجات بدم.

بدون تلف کردن وقت، درو باز کرد و وارد اتاق شد.

** سلام بکهیون! من لی دونگهه ام، قاتلت! خیلی خوشحالم میبینمت اما دلم میخواد برگردونمت بهشت. پس... بای بای!

دونگهه تقریبا داشت پیستون سرنگ پر از سم رو داخل بدن بکهیون فشار میداد که با باز شدن یهویی در از جا پرید. اونقدر صدا بلند بود که سرنگ از دستش روی زمین افتاد و پوست پسر روی تخت رو خراش داد.

هیونبوم با دیدن کسی که به عنوان دکتر لباس پوشیده بود، چشماش گرد شد.

-- دونگهه؟!

دونگهه هم از دیدن پدرش شوکه شده بود.

-- اینجا چیکار میکنی؟ میخوای چه بلایی سر بکهیون بیاری؟

هیونی با تحمل حس سوزش دستش، به سمت صدا چرخید اما ترس تمام وجودشو پر کرد. هنوز گروگان دونگهه و هیونبوم بود؟

_ یول...

با بغض و ترس، اسم تنها پناهشو صدا زد.
چشماشو بست و ملافه رو با تمام انرژی توی مشتش فشار داد. صحنه های دردناک انبار جلوی چشمش بود. یعنی کسی نتونست نجاتش بده؟

دونگهه باخیال راحت سینشو سپر کرد.

** میخوام بکشمش!

-- چرا؟ اون پسر منه! برادر کوچیکترت!

Trap "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now