♪TWO NERVOUS HEARTS♪

409 99 3
                                    


-- سو!
صدای کای از جا پروندش و تقریبا دو سه تا سکته کامل و ناقصو باهم زد. با چاقویی که توی دستش بود، اون سیاه سوخته عوضی رو نشونه گرفت.
= دلت میخواد بمیری؟ ترسوندیم!
صدای خنده دوست پسرش آشپزخونه رو پر کرد اما با نگاه ترسناک کیونگ، سریع خندشو خورد و به سمتش رفت.
-- یول هیونگ ورزش امروز صبحشو انجام نداده.
_ خب که چی؟ حتما اون بالان دیگه، ولشون کن.
و بی اهمیت به کای، انگار که قهر کرده باشه، بقیه سبزیجات رو خورد کرد.
لبخند بزرگی روی لب مرد کوچیکتر نشست.
-- دقیقا منم همینو میخوام بهت بگم. یول هیونگ به ندرت بیخیال ورزشش میشه و حتما دلیل این بیخیالی هیونیه.
= میدونم. زیاد سروصدا نکن! نمیخوام هیونی خجالت زده بشه.
-- امیدوارم هیونگ از الان تا همیشه خوشحال باشه. هیونی دیروز خودش گفت دوست داشتنش رو شروع کرده.
= اون پسر حس عمیقی به چانیول داره ولی خودش هنوز نفهمیده.
-- راست میگی، هرچی باشه یول هیونگ عشق اولشه.
درسته کیونگسو طوری رفتار میکرد انگار براش مهم نیست ولی لبخند بزرگی توی ذهنش زده بود.

***

همه درحالی که داشتن صبحونه میخوردن، به اون دوتا زل زده بودن. درواقع، انرژی عاشقانه ای ازشون ساطع میشد، نمیذاشت بقیه به راحتی غذاشونو بخورن.
+ بیا بیبی... عاااااا!
چانیول کیمباپو با چاپستیک خودش جلوی دهن بکهیون میگرفت، پسر کوچیکتر هم با ذوق کیمباپ رو میخورد و این روند پشت سر هم ادامه داشت.
چن غذای توی دهنشو قورت داد و نگاه چندشی بهشون انداخت.
-- این دوتا رو نگاه کنید!
شیومین پوفی کشید و چشماشو چرخوند. دلش میخواست دونگسنگشو تیکه تیکه کنه.
# خیلی چندشه...
= دوتاتون دهنتونو ببندید!
کیونگسو با جدیت هشدار داد و به اون دوتا خیره شد که بدون توجه به نگاها و حرفای بقیه، همچنان غذا توی دهن همدیگه میذاشتن.
لبخندی زد و شروع کرد به غذا خوردن.
// هیونگ؟
کای سعی کرد چانیول رو به حرف بگیره تا اون صحنه های مضخرف بالاخره تموم بشن.
_//چرا صبح نیومدی ورزش کنی؟
چانیول به بکهیون نگاهی کرد، چشمکی زد و از سوپ خوردن با ناز و اطوار عشقش لذت برد.
+ یه کار خیلی مهم تر داشتم که باید بهش رسیدگی میکردم.
// دارم میبینم...
کای با قیافه ای که انگار چندشناک ترین صحنه موجود رو میبینه، حرفشو تایید کرد.
+ بیبی، امروز کی برمیگردی خونه؟
_ بعد از ناهار. امروز فقط کلاسای صبحو دارم، بعدش باید برم معاونت.
+ عالیه! ولی من نمیتونم تا عصر صبر کنم. چون همین الانم حس میکنم دلم برات تنگ شده. تا عصر دووم نمیارم.
بکهیون هم لباشو آویزون کرد و صورتشو طوری نشون داد انگار داره غصه میخوره.
چن سریع جلوی دهنشو گرفت و عق بی صدایی زد.
-- شت! الان بالا میارم.
_ چن هیونگ چیشده؟!
-- شماها...
= دهنتو ببند!
با تهدید دوباره کیونگسو دوباره دهنشو بست و پوفی کشید. چانیول ، تائو رو مخاطب قرار داد.
+ تائو یادت نره وظیفتو درست انجام بدی! از هیونی به خوبی محافظت میکنی، مهم نیست در برابر کی.
صدای جدی چانیولی که تائو رو مورد خطاب قرار داده بود، توجه همه رو جلب کرد.
** چشم هیونگ.
هر اتفاقی هم میوفتاد از بکهیون، تنها دلیل لبخند های رئیسش، به خوبی محافظت میکرد.

Trap "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now