part1

3.3K 420 6
                                    

جیمین نمیخواست توی مدرسه دوستی داشته باشه اون میخواست تنها باشه دوست داشت ماسک بزنه تا کسی صورتش رو نبینه.

همیشه توسط گروهی از پسرا مورد ازارواذیت قرار می گرفت ولی باهاشون دعوا نمیکرد و مثله مجسمه فقط می ایستاد.

وقتی وارد سالن شد شروع کرد به گوش دادن موزیک چون نمیخواست زمزمه ها و حرفایی که درموردش میزدن و سوالاتشون رو بشنوه.

همه چیزایی که دید و شنید رو نادیده گرفت.دلش شکست وقتی فهمید مادرش توی تصادف با ماشین مرد.
مادرش همیشه کنارش بود و ازش مواظبت میکرد همه چی بهش میداد و همیشه نصیحتش میکرد و جیمین همیشه از نصیحتاش استقبال میکرد.

ولی همه چیز عوض شد جیمین ادم ارومی بود وقتی کسی بهش نزدیک میشد نادیدش میگرفت و جوری رفتار می کرد انگار اتفاقی نیوفتاده.

اگه میشنید کسی در مورد مادرش بد گفته عصبانی میشد خیلی عصبانی.قرار نیست از کسی که در مورد مادرش بد حرف زده معذرت خواهی کنه.

جیمین

به طرف لاکرم رفتم تا چندتا کتاب بردارم.

کلاس بعدی کلاس انگلیسی بود چندتا کتاب انگلیسی برداشتم و لاکرم رو بستم و سریع از اونجا دور شدم.

وقتی به کلاس رسیدم کسی نبود این یعنی من اولین نفرم نشستم و کتابامو روی میز گذاشتم.

چند دقیقه بعد دانش اموزا و همینطور معلم رسیدن و همه سرجاشون نشستن از وقتی با اون پسری که در مورد مادرم بد حرف زد دعوا کرده بودم اونا از من میترسیدن پس تنها نشستم

بلاخره معلم شروع به حرف زدن کرد"سلام بچه ها امروز دانش اموز جدید داریم امیدوارم شما دانش اموزا مشکلی درست نکنین"

"بیا تو"

جیمین حرف معلم رو نشنید چون سرش توی طراحیش بود و داشت اهنگ گوش میداد.

دوتا پسر وارد شدن و من زمزمه هایی شنیدم 'واو'خیلی خوشتیپه'لطفا بیا منو بگیر' اون حرفا ازار دهنده بود.

یکیشون شروع کرد خودش رو معرفی کنه
"سلام،من جئون جونگکوکم امیدوارم بتونیم دوستای خوبی باشیم"جونگکوک لبخندی زد و دخترا گفتن' اوه خدای من'

نفر دومی گفت"سلام،من کیم تهیونگم لطفا ازم مواظبت کنین"چشمکی زدو باعث شد بقیه براش ضعف کنن

"خوب پسرا برین بشینین"

معلم گفت و جوری که هیچی براش مهم نیست کتابش رو برداشت.

اونا حرکت کردن و دنبال جای خالی گشتن قبل از اون پسریو دیدن که تنهایی داره طراحی میکنه پس ترجیح دادن کنارش بشینن

جوری که کنار هم نشستن:

تهیونگ -جیمین-جونگکوک

احساس کردم یکی کنارم نشسته ولی دیدم دو نفرن ولی نادیدشون گرفتم و سرمو به سمت تابلو چرخوندم و نگاه کردم و به چیزی که معلم میگفت گوش دادم

میدونستم که دارن بهم خیره نگاه میکنن ولی اهمیتی ندادم


Skip time

کتابمو برداشتم و بلند شدم راه افتادم که یکی به شونم زد برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم"متاسفم که مزاحمت شدم میشه بگی اسمت چیه؟"جونگ‌کوک پرسید

چاره نداشتم جز اینکه جوابشو بدم

"جیمین،پارک جیمین"

"خوبه از دیدنت خوشحالم"

جیمین با چهره ای خالی از احساس سری تکون داد و به راهش ادامه داد.

تهیونگ همه چیز رو دید

"دارم فکر میکنم واقعا حالش خوبه؟خیلی بی حس به نظر میاد"

جونگکوک اهی کشید و کتابش رو برداشت تا به کلاس بعدیش برسه.

AloneWhere stories live. Discover now