part26

920 85 10
                                    

جیمین،جونگکوک و تهیونگ روی کاناپه توی سالن نشسته بودن.

"جیمین میدونی که ما دوست داریم"تهیونگ درحالی که به جیمین خیره شده بود گفت

جیمین از خودش پرسید که دلیل این حرف تهیونگ چی میتونه باشه؟

"البته که میدونم،اما چرا اینجوری این حرفو زدی؟"جیمین سرش و پایین انداخت و لباشو جلو داد.

"خوب..ممممم..درموردش یکم نگرانم.....تاحالا به اینکه بچه داشته باشیم فکر کردی؟"

جونگکوک با استرس پرسید و لبش رو گاز گرفت

جیمین با صورتی بی حس بهشون خیره شده بود اونا نمیدونستن که جیمین قبول میکنه یا نه

"خوب جوابم اینه که........
موافقم من خوشحال میشم بچه داشته باشیم"

اونا لبخند زدن"باید بریم پرورشگاه؟"تهیونگ پرسیدو نگاهی بهشون انداخت.

"صبر کن الان؟"جیمین گفت درحالی که ناخوداگاه لباش و جلو داده بود.

جونگکوک سری تکون داد"اوه بیاین اول بریم اماده بشیم"جیمین بلند شد و به طبقه بالا رفت.

اونا از اینکه بچه هایی رو به سرپرستی میگرفتن خوشحال بودن و جونگکوک نمیتونست برای پدر اون بچه ها شدن صبر کنه
وقتی که اماده شدن به سمت پرورشگاه حرکت کردن.

به مکان مورد نظرشون رسیدن و وارد شدن جیمین ناراحت بهشون نگاه می‌کرد چون اونا مجبور بودن فقط چندتاییشونو انتخاب کنن

"به پرورشگاه ما خوش اومدید چطوری میتونم کمکتون کنم؟"دختر ازشون پرسید

"ما میخوایم چندتا بچه به سرپرستی بگیریم میشه اول ببینیمشون؟"جونگکوک به دختر نگاه کرد و دختر سری به تایید تکون داد"لطفا دنبالم بیاین"دختر زمزمه کرد

اونا وارد اتاق بچه ها شدن اونجا پر از دختر و پسرهای کوچولو بود.اونا خیلی کیوت بودن

"همینجاست ،تا وقتی من میرم برگه های حضانت رو میارم شما هم انتخاب کنین با اجازه اقایون"دختر از اتاق بچه ها بیرون رفت
همونطور که داشتن قدم‌ میزدن به بچه ها نگاه میکردن.

جیمین سرجاش ایستاد وقتی که دید دوتا بچه روی صندلی نشستن و دارن گریه میکنن به سمتشون رفت یکی شدن پسر و دیگری دختر بود.دوتا بچه سرشون رو بالا گرفتن و نگاهی به جیمین انداختن جیمین زانو زد و با لبخند گفت"سلام"

اون دو گریشون قطع شد شاید بخاطره این بود که از جیمین خوششون اومده بود.

"سلام"دختر زمزمه کرد جیمین لبخنده غمگینی زد و به نرمی دستی به گونه دختر کشید و اشکاش رو پاک کرد.

"گریه نکن من حضانت دوتاتونو میگیرم و مامانتون میشم"

اون دو نخودی خندیدن درحالی که جیمین داشت با عشق به ریکشنشون نگاه می‌کرد

AloneWhere stories live. Discover now