part24

368 50 0
                                    

تهیونگ و بقیه اماده حمله به عمارت اقای یوشی بودن اونا باخودشون بمب،اسلحه،چاقو و چیز هایه دیگه برده بودن.

درسته که اقای یوشی قدرتمند بود ولی نه در برابر گروهBTXT

اونا روبه روی عمارت اقای یوشی توی ون منتظر فرصت مناسب برای ورود بودن درحالیکه بومگیو دنبال یه راه برای ورودشون بود.

"پیداش کردم"بومگیو گفت و باعث شد اونها نگاهش کنن تهیونگ به بومگیو نزدیک شد و دید که توی تبلتش داره چیکار میکنه.

"کارت خوب بود بوم"تهیونگ تشویقش کرد

"الان باید سریع تر بریم قبله اینکه کاری با بیبیم بکنن"

جونگکوک با صدای بمی گفت

"اوکی بیاین بریم"

کمی بعد

"بزار برم"جیمین داشت باهاشون مقابله میکرد چون اونا محکم دستاش رو گرفته بودن و بهش اسیب میزدن.

اقای یوشی:"خوب خوب خوب اینجا چی داریم؟"

جیمین گفت"خفه شو،اشغال"

اقای یوشی با شنیدن اون کلمه زشت به طرف جیمین رفت و کمی خم شد تا به اندازه جیمین بشه و انگشت اشارش رو زیر چونه جیمین گذاشت.

اقای یوشی گفت:"حالا میفهمم که چرا اینقدر اونا دیوونتن  تو خیلی کیوتی"پوزخند زد

"برو کنار_"قبل از اینکه جیمین حرفش رو تموم کنه ناگهان دختری با گفتن 'اپا'وارد شد

"اپا!"

اون دختر یجی بود

"بیبیمو برام گرفتی؟"

یجی لب هاش رو جلو داد و پدرش اهی کشید

"این همون پسریه که میخوایش؟"

اقای یوشی کنار رفت تا به دخترش چیزیکه میخواد رو نشون بده

"خدای من جیمین؟خودشه اپا"دختر ذوق زده شد

جیمین با شرایط وجود اومده چشمی چرخوند

"اپا،بیارش اتاقم همین الان"

دختر دستور داد و پدرش چیزی خواست رو انجام داد

دومرد جیمین رو حرکت دادن ولی جیمین بیشتر از قبل سعی کرد از دستشون فرار کنه ولی شکست خورد اونا خیلی قوی بودن

"بزار بررررم"جیمین لگدی به سمت دختر زد ولی دختر شروع به حرف زدن کرد

"ششش....بیبیه من تو برای همیشه ماله منی و قراره ازم اطاعت کنی"

جیمین از حرف دختر ترسید ولی بازم عصبانی بود

اونا به اتاق یجی رسیدن دومرد پشت سرش وارد شدن و جیمین رو هول دادن توی اتاق که روی زمین افتاد

"شما نباید با بیبیم اینکارو میکردین"

دختر زانو زد و به جیمین‌ نگاه کرد

"برین بیرون"دو مرد از اتاق بیرون رفتن و تنهاشون گذاشتن

"همم...الان باید باهات چیکار کنم؟"

یجی پوزخند زد و جیمین کنجکاو شد.



"اینجاست"بومگیو به دریچه تهویه اشاره کرد و اونا میدونستن که باید چیکار کنن.سوبین با اخم گفت"چقدر از دریچه تهویه بدم‌ میاد"

اونا وارد دریچه شدن تا خودشونو به دفتر اقای یوشی برسونن.

اونا به دفتر اقای یوشی رسیدن و بومگیو دریچه رو هول داد که همشون افتادن پایین

"آییی"

اقای یوشی با دیدن همشون اونجا شوکه شد
اما اون تنها بود و بخاطره یجی که بادیگاردارو خواسته بود بادیگاردی اونجا نبود

"اینجا چیکار میکنین؟"اقای یوشی داد کشید

همشون از روی زمین بلند شد و که یکشیون بلافاصله اسلحش رو دراورد اون شخص جونگکوک بود

"جیمین کجاس؟"جونگکوک اسلحه رو روی سره مرد گذاشت و قبل از اینکه بکشتش سوالش رو پرسید

اقای یوشی:"قرار نیست بهت بگم"

جونگکوک:"جیمین کجاس؟"جونگکوک فریاد کشید که اقای یوشی ترسید.

تهیونگ کنار جونگکوک رفت"بهتره جواب سوالمون رو بدی یا میکشتیمت"

"من_"با صدای گوش خراشی حرف اقای یوشی قطع شد

"اپا"یجی وارد شد

یجی با دیدن افراد داخل اتاق خشکش زد"اپا اینا کین؟"

"تو"جونگکوک اسلحش رو به سمت دختر نشونه گرفت

یجی:"اپا اینجا چه خبره؟"

اقای یوشی:"متاسفم عزیزم"

جونگکوک:"بهتره چیزی که میخوایم رو بهمون بدی"

یجی:"در مورد چی دارین حرف میزنین؟"دختر با استرس پرسید و خندید

بنگ!

دختر روی زمین افتاد همشون شوکه شدن
یونجون کسی بود که شلیک کرد"اَه ازار دهنده بود ،جیمین اینجاست و جاش امنه"
یونجون با جدیت گفت و از جلوی شخصه پشت سرش که جیمین بود کنار رفت

"جیمین؟"

"جونگکوکی؟تهیونگی؟"جیمین به سمتشون دوید و بهترین بغلش رو بهشون داد اوناهم متقابلا بغلش کردن اقای یوشی سعی کرد فرار کنه ولی نتونست چون تهیون از پشت گرفته بودش

"کجا داری میری؟"

"لطفا بزار برم من نمیخوام بمیرم"

اقای یوشی التماس کرد تهیون پوزخندی بهش زد و توی ون مشکی بردش

"دلم براتون تنگ شده بود"

جیمین گفت و اونا از اینکه جیمین سالم بود خوشحال شدن جونگکوک جیمین رو بوسید"دوستت دارم جیمین تهیونگم دوست دارم هردوتاتونو دوست دارم"

جونگکوک با گریه اعتراف کرد و باعث خنده اون دو شد

AloneWhere stories live. Discover now