part18

410 86 1
                                    

صبح شده بود جیمین مشغول خوردن تخم مرغ و کمی بیکن بود درحالی اون دو نفر دیگه هنوز خواب بودن و انگار توی این دنیا نبودن.

جیمین هنوز داشت به خواهرش فکر میکرد اهی کشید و به خوردن صبحانه ادامه داد"صبح بخیر جیمین"جونگکوک اول از خواب بیدار شدو به طرف یخچال رفت تا کمی اب خنک بخوره

جیمین جواب نداد چون تو فکر بود

"جیمین؟"جونگکوک صداش زد ولی صورت جیمین خالی از هر حسی بود.

جونگکوک به جیمین نزدیک شد و دستش رو جلوی صورت جیمین تکون داد"سلاام؟در مورد چی داری فکر میکنی مینی؟"جیمین بلاخره متوجه شد و به صورت جذاب و زشته جونگکوک (البته از نظر جیمین)نگاه کرد

"اووم ببخشید چی گفتی اون موقع؟"

جونگکوک اهی کشید"چیزیو ازم مخفی نکن بگو مشکلت چیه؟"

جیمین پایین رو نگاه کرد و چنگالش رو زمین گذاشت

"من یه خواهر کوچیک تر دارم_"جیمین نتونست حرفش رو تموم کنه

"صبر کن چی؟من حتی نمدونستم تو خواهر داری اون کجاس؟"

جیمین اهی کشید"چرا نمیزاری حرفم رو تموم کنم؟"

جونگکوک 'اوپسی 'گفت و سری تکون داد

"وقتی بچه بودم مامانم دختری باردار شد و من خیلی خوشحال بودم اما پدرمون زیاد پولی نداشت پس از بانک دزدی کرد ولی پلیس اون پول رو ازش گرفت وقتی که اون پول رو از دست داد به مامان التماس کرد که بهش پول بده ولی مامانم پول رو بهش نداد و گفت اون پول برای بچس ......اما بابام ترکمون کرد"

"دوماه بعد مامانم زایمان کرد و بچه بدنیا اومد اما دوباره بابام برگشت و از مامانم پول خواست اما مامانم هیچی بهش نداد پس تو صورت مادرم زد و بهش گفت"اگه هنوز پولی نداری بدی تو رو میکشم،و دوباره رفت"

"از اون موقع ۵ سال گذشت و خواهر عزیزم به خوبی بزرگ شد. مادرم مریض شده بود و من باید ازش مواظب میکردم چندروز دوباره پدرم برگشت و پول خواست.چاقویی از اشپزخونه برداشت و به مادرم حمله کرد اون مرد خواهرم و در حالی که داشت گریه میکرد برد و مادرم مرد"

"اینجوری شد که من خواهرم رو گم کردم"

جیمین داشت گریه میکرد جونگکوک براش احساس تاسف کرد و برای اینکه جیمین احساس راحتی بکنه بغلش کرد

"خیلی بابت خواهرت متاسفم"

"اما_"



"بلاخره پیداش کردم"جونگکوک محکم تر بغلش کرد و با اشک سری تکون داد

"اون کجاس؟"جونگکوک زمزمه کرد و جیمین بلند تر از قبل گریه کرد و جونگکوک پشتش رو ماساژ داد تا ارومش کنه

"اون خونه جین هیونگه اون دختر خواهر کوچولویه منه"جونگکوک شوک شد بغل رو شکست و به صورت جیمین که غرقه گریه بود چشم و دماغش قرمز شده بود نگاه کرد

"ما باید بریم پیش جین هیونگ همین الان_"حرف جیمین توسط بوسه ای که جیمین روی لبش گذاشت قطع شد"الان نه الان شبه"

جونگکوک بهش لبخند زد
"باشه ...فردا میریم"جونگکوک به لب جیمین نزدیک شد و همدیگرو بوسیدن

در توسط تهیونگ باز شد و گیج بهشون نگاه کرد"اینجا چه اتفاقی افتاده؟"جیمین و جونگکوک به طرف تهیونگ چرخیدن و به قیافه گیجش خندیدن

"من نفهمیدم شما چرا دارین میخندین؟"تهیونگ دست به سینه شد جیمین بلند شد و به سمت تهیونگ رفت و لب هاش رو بوسید تهیونگ با دستاش کمر جیمین رو گرفت و بوسه رو شکستن

"نمیخواد چیزی بدونی دارلینگ اوه فراموش کرده بودم الان برمیگردم"

جیمین به طرف دستشویی دوید درحالی که اون دوتا چیزی نفهمیدن

"اون دارلینگ صدام زد یسسسسسسسسسس"

تهیونگ مثل دخترا جیغ کشید و جونگکوک حسودیش شد"اون باید ماله ما بشه"جونگکوک پوزخند زد

"اما چجوری باید بهش اعتراف کنیم؟"

"یه نقشه ای دارم"

"چه نقشه ای؟"تهیونگ دوباره با گیجی بهش خیره شد

"خواهیم دید"

AloneWhere stories live. Discover now