part8

1.1K 207 5
                                    

صبح شده بود و جیمین اول از همه بیدار شده بود و چشم هاش رو به ارومی میمالید.

وقتی که نشست نگاهی به چپ و راستش انداخت و کساییو دید که کنارش خوابیدن جیمین فهمید که تیشرت پوشیده ولی شلوار نپوشیده پس سریع جیغ کشید.

"اوه خدا"جونگکوک از روی تخت پایین افتاد تهیونگ که حالا کاملا بیدار شده بود گفت 'اوه'
جیمین بالشت رو برداشت و پاهاشو پوشوند"شما پسرا خیلی منحرفین""آه..منظورت چیه؟"جونگکوک پوفی کرد و اروم سرشو لمس کرد

"شلوار من کجاس؟"

اون دوتا بلاخره قضیه رو فهمیدن

"اصن چیزی پوشیدی؟"

"اره فقط باکسر"جیمین گفت و سرخ شد
دوباره همه جا سکوت شد

"شلوارمو پس بدید احمقا"

جیمین داشت صبحونه ای که جونگکوک اماده کرده بود میخورد درسته که خوشمزه بود ولی جیمین نمیخواستش"بخورش.‌.ممکنه گرسنت باشه"

جیمین پوفی کرد و اونور و نگاه کرد

جونگکوک با خودش فکر کرد که خیلی کیوت بود"ایش"جونگکوک سوسیسی رو برداشت و تویه دهنش گذاشت و جیمین رو بوسید جیمین سوسیس رو تویه دهنش حس کرد"یااا دیوونه شدی؟"جیمین دستاش رو روی صورتش گذاشت و به طرز دیوونه واری سرخ شد

(باخنده)"کیوت"

"صبحانه خوبه؟"تهیونگ تویه اشپزخونه اومد و روی صندلی روبه روی جیمین نشست
"افتضاحه"جیمین زمزمه کرد"چی گفتی؟"جونگکوک متوجه حرفش نشد"خوبه بد نیس"جیمین با لبخند فیکی گفت

"اوه صبر کن من حتی دوشم نگرفتم"

"داشتم فکر میکردم چرا بوی بد میدی"

"هی تو خفه شو"

"هی تو ددیه من نیستی"جیمین گفت و دست به سینه شد

"همم میتونم ددیت باشم"جونگکوک پوزخند زد جیمین به شونش کوبید که جونگکوک داد کشید.

جیمین و جونگکوک بیشتر با هم دعوا میکردن و پسر با جیمین لاس میزد و تهیونگ که نمیتونست کاری باهاشون بکنه از پیششون رفت.

پسر داشت توی کامپیوتر چیزی تایپ میکرد اما کمی بعد جونگکوک جلوی جیمین پیدا شد جیمین که متوجه حضورش نشده بود پس جیغ کشید.
"توی احمق تنهام بزار"جیمین اونو از روی تخت پایین پرتش کرد.

"اخ این بی ادبیه میدونی ،بزار پیشت باشم"جونگکوک با لبخند گفت.

"بزار برم"جیمین فریاد کشید که تهیونگ یدفه وارد اتاق شد"چه خبره اینجا؟کی مث دخترا جیغ کشید؟جونگکوک شی تویه دختر اوردی با خودت توی اتاق؟"

"آه-"تهیونگ فقط ایستاد و بهش خیره شد"شما پسرا دارین چیکار میکنین؟نکنه دارین میک اوت(عشق بازی)میکنین؟"جیمین سرخ شد و یکم به سمت عقب هولش داد"نه ما..."جیمین کمی بیشتر هولش داد"تویه کوچولو میخوای من ببوسمت"جونگکوک زمزمه کرد و جیمین یکی تویه سرش زد
" اَه دوتاتون برین بیرون"جیمین اون دوتارو از اتاقش بیرون کرد و درو قفل کرد

تهیونگ اهی کشید"درمورد اقای یوشی  ماموریتش ما باید بدزدیمش مطمعن نیستم باید انجامش بدیم یا ن؟"

"منظورت چیه؟اگه بدزدیمش میتونیم پول بگیریم"
"این احمقانس درموردش فکر میکنم"بلاخره راه افتادن و نمیدونستن که جیمین مکالمشون رو شنیده
جیمین سعی میکرد گریه نکنه اونا کسایی بودن که دزدیده بودنش؟

AloneWhere stories live. Discover now