Alone

part25

9 سال بعد.....

"نهههه،من بازم میخوام"جیمین جیغ کشید

بزارین براتون توضیح بدم که چیشد

جیمین و جونگکوک و تهیونگ بلاخره ازدواج کردن جیمین هوسه یه غذایی کرده بود و مثل بچه ها شده بود و اگه چیزی که میخواست رو بهش نمیدادن گریه میکرد اما حتی وقتی جیمین بچه میشد هم دوستش داشتن.

"باشه،باشه بیبی بگو کدومشو میخوای؟"جونگکوک کمر جیمین رو نوازش کرد درحالی که جیمین لباشو اویزون کرده بود

"کوکی من اینو میخوام با اونیکی اینم یکیم میخوام اونم میخوام"جیمین نخودی خندید
جونگکوک سفارشارو به مردی که کاپ کیک میفروخت گفت.

جیمین بلاخره کاپ کیکاشو گرفت"یس ممنونم کوکی"جیمین لبخند زد و بوسه ای روی گونه کوک گذاشت.

"خواهش میکنم بیب"جونگکوک بوسه ای به موهای ابریشمی جیجین زد و دستش رو گرفت و از فروشگاه بیرون زدن.

"چرا اینقدر خریدتون طول کشید؟"

تهیونگ پرسید

"جیمین چندتا کاپ‌کیک میخواست منم براش خریدم"جونگکوک با شیطنت چشمی چرخوند و تهیونگ نگاهی به جیمین که با خوشحالی کاپ‌کیک میخورد انداخت.

"تهیونگی توام میخوای؟"جیمین به کاپ کیک به تهیونگ داد ولی تهیونگ سرش رو به معنای نمیخوام تکون داد"نمیخوام ممنونم همشو خودتو بخور"

بعد از ۹ سال که با جیمین ازدواج کرده بودن اون هنوز رفتارش بچگونه بود اما این براشون کیوت بود که جیمین همه روز کیوت باشه
اونا عاشق هم بودن ولی باید از جیمین مواظبت میکردن چون اون خیلی بیگناه و معصوم بود.جونگکوک....خوب اون‌ میتونست سرش دعوا کنه تا وقتی که یه بانیه گنده بود
تهیونگ هم میتونست براش بجنگه تا وقتی کلی اسلحه تویه خونه داشت البته که جیمین اونا رو ندیده بود.

و جیمین،اون هنوز بیبی موچیشون بود اون لبای گوشتی،پوسته شیری،گونه های خجالتی با شخصیته یه بیبی داشت اونا خیلی خوش شانس بودن که همسری کیوت داشتن

"کوکی"
"...."
"کوکییی"
"........"
"کوکییییییییی"جیمین جیغ زد

"عه چی_"جونگکوک از روی تخت پایین افتاد که جیمین از بالا بهش نگاه کردو ثانیه ای بعد نخودی خندید"آههه دردم اومد"جونگکوک ناله وار گفت

جیمین گفت"اوپس تهیونگ گفت بیای پایین تویه اشپزخونه"

"اوکی اوکی دارم‌ میام"

"بهتره که بیای"جیمین گفت و به طبقه پایین دوید.

"اههههه من یه چرت عالی زده بود و داشتم یه خوابه فوق العاده قشنگ میدیدم اههههه"

جونگکوک با تنبلی بلند و رفت توی دستشویی