part17

400 83 1
                                    

جیمین

داشتم درمورد چیزی فکر میکردم و صورتم خالی از هر حسی بود که دختر منو تکون داد و من سریع سرم رو تکون دادن

"بله؟"

"اوپا اسمت چیه؟"

دختر زمزمه کرد و من جوابش رو داد"جیمین ...پارک جیمین توچی دختر کوچولو؟"

"مینجون"دختر سرش رو بالا گرفت و بهش خیره شد

"اسم کاملت؟""پارک مینجون"

من از شنیدن اسم دختر شوکه شدم اسمش کاملا شبیه اسم خواهر کوچولوی گمشدم بود یعنی اون خواهر کوچولویه گم شدم بود؟

جیمین سعی کرد گریه نکنه پس اهی کشید دلش نمیخواست دختر رو بترسونه

"آااااا تو خیلی اشنایی"دختر سرش رو کج کرد که باعث شد خیلی کیوت بشه

"من؟"

دختر سری تکون داد"اومم اوپا_"حرف دختر توسط من قطع شد.

"شنیدم که اومات تورو به سرپرستی گرفته ...تو میتونی بهم بگی کجا اومات رو پیدا کردی و کجا زندگی میکردی؟"

"اوه خوب اومام من رو توی یه جای ترسناک پیدا کرد و تصمیم گرفت به سرپرستی بگیرتم"
دختر لبخند زد و گفت ولی این جوابی نبود که من میخواستم

"خوب تو اونموقع کوچک بودی چی از اونموقع یادت میاد؟"من پرسیدم و با کنجکاوی منتظر جواب بودم.

دختر شروع به گریه کرد که باعث شد همه برگردن به سمته ما

"چیشده مینجون؟"جین اومد پیش ما و زانو زد تا تو صورت دختر نگاه کنه

"دلم برای اوپام تنگ شده"دختر برادر بزرگترش رو به یاد اورد کسی که الان کنارش بود

"آه خوب ما پیداش میکنیم باشه؟"جین درخالی که دخترش رو به اتاقش میبرد گفت
من بهشون خیره شده بودم که تهیونگ اومد نزدیکم و لپمو کشید"شما دوتا درمورد چی حرف میزدید؟"

"زندگی"

' اون دختر .......من دلم براش خیلی تنگ شده بود'

جونگکوک کنار جیمین اومد"جیم_"حرفه من با جیغ دخترونه جونگکوک قطع شد.

جونگکوک خندید"نمیخوای ترسوندن منو تموم کنی"

"میتونم ولی غرغر کردنو تموم کن"جونگکوک با صدای بمش گفت

جیمین گفت"عجب ادم کوفتیه" و جونگکوک رو از خودش دور کرد.

"خوب نامجون هیونگ ما داریم میریم بابت چایی ممنون"جونگکوک بلند شد و اون دو هم همینکارو کردن

"ممنون که اومدین ولی خواهشا هر روز پا نشید بیا_"حرف نامجون با پس کله ای که جین بهش زد قطع شد.

"عوضی،به زودی دوباره میبینیمتون"

جین هیونگ براشون دست تکون داد

"خدافظ"تهیونگ هم در جواب دست تکون داد

اونا بلاخره به خوابگاه رسیدن و جیمین بلافاصله وارد اتاقش شد و اونارو گیج همونجا رها کرد.

"این جیمین چشه؟"جونگکوک به سمت تهیونگ برگشت و تهیونگ فقط شونه هاش رو بالا انداخت.

کمی بعد جیمین داشت بی صدا گریه میکرد چون نمی خواست اونا متوجه گریه کردنش بشن بالشی رو برداشت و بغل کرد مدت طولانی همینطور گذشت که با اشک هایه روی گونش خوابش برد.

شب شده بود و اونا نگران جیمین شده بودن مدتی زیادی بود که جیمین توی اتاقش بود پس به سمت اتاق جیمین رفتن تا ببینن داره چیکار میکنه

"جیمین؟"

چیزی که دیدن جیمینی بود که بالش رو بغل کرده بود و صورتش خیس از اشک بود

جیمین گریه کرده بود؟

تهیونگ به سمت جیمین رفت و اشکاش رو از رویه گونه هاش پاک کرد"بیبیه بیچاره من...بیا بغلم"

تهیونگ بدون هیچ تردیدی کنار جیمین دراز کشید و بغلش کرد و جیمین ناله ای اروم کرد

"کیوتت"جونگکوک زمزمه کرد و پیششون رفت و همدیگه رو بغل کردن با هم خوابیدنشون گرم و راحت بود

AloneWhere stories live. Discover now