part21

382 64 2
                                    

"هی مینی"تهیونگ جیمین رو از پشت بغل کرد

جیمین پوزخند زد و گفت"الان تو لقب منو عوض کردی هان؟"

"چی گفتی؟"تهیونگ پوفی کرد جیمین دست های تهیونگ رو از روی شونه هاش برداشت و به سمت تهیونگ چرخید و بهش نگاه کرد

جیمین دست به سینه شد و پریسید"هیچی،خوب بگو چی میخوای؟"

"اوم اینجوری نباش به هر حال میخواستم دعوتت کنم با هم بریم ساحل"

"اوهه من عاشق ساحلم"جیمین لبخند زد و شروع به دست زدن کرد

"خوبه فردا ساعت ۵ میبینمت"جیمین سری تکون داد

جیمین جلوی یونگی چرخید و پرسید"چطور شدم؟"

"شبیه احمقا به نظر میای"یونگی درحالی که به جیمین حتی نگاه نمیکرد گفت

"منظورت چیه تو حتی بهم نگاه نکردی به هرحال من قراره برم لب ساحل نه پارتی یا رستوران گرون که بخوام کت و شلوار بپوشم"

جیمین غرغر کرد و یونگی اهی کشید بلند شد جیمین با گیجی بهش خیره شد که یونگی با چند دست لباس برگشت

"بیا اینو امتحان کن"جیمین لباس رو گرفت و رفت تا بپوشتش

جیمین بیرون اومد نگاهی به لباس هایی که پوشیده بود انداخت"این چطوره؟"ایندفه یونگی خوب و بادقت نگاهی انداخت
"عالیه حالا برو خودت رو میکاپ کن"

"اوه اره فراموش کرده بودم"جیمین دوید به طرف اتاق میکاپ

چند دقیقه بعد جیمین اماده بود ولی قبلش چند تا چیز برداشت و توی کیفش گذاشت
جیمین میخواست از یونگی دعوت کنه که همراهش به ساحل بره پس به جونگکوک پیام داد و اون قبول کرد و گفت خیلیم خوب میشه اگه یونگی بیاد

"من از منتظر موندن متنفرم زودباش مینت"

"بهت گفتم منو مینت صدا نکن احمق"جیمین چشمی چرخوند یونگی اهمیتی نداد و اطراف رو نگاه کردن تا بقیه رو پیدا کنن

"اوه اونا اینجان"جونگکوک برای جیمین دست تکون داد و جیمین متقابلا براش دست تکون داد

"سلام جونگکوک شی"جیمین لبخند زد که چشماش بسته شد و کیوترش کرد

جونگکوک تپش قلبش بالا رفت و با خودش گفت'من تویه بهشتم؟'

"نفس بکش کوک"جین یکی پسه کله کوک زد"اوه جین هیونگ نمیدونستم توام میای"جیمین گفت و  لبخندی زد

"اوه سلام جیمین البته که میخواستم بیام دقیقا از وقتی که دختر کوچولو ازم خواهش کرد "

جین به مینجون که داشت اون اطراف بازی میکرد اشاره کرد که مینجون با دیدن جیمین به سمتش دوید و جیغ کشید"اوپاااااا"دختر بغلش کرد و جیمین بوسه ای به پیشونیش زد
نامجون در حالی که سخت نفس میکشید گفت"اون خیلی سریع میدوه"نامجون سعی کرد نفس بکشه که جینی گفت"شاید تو خیلی کندی"

"چی؟ببخشید؟"

"چیه دارم حقیقتو میگم"

"تو_"

"اونا هنوز بچن"یونگی با لحن ازرده ای گفت

"واقعا؟"هوسوک از پشت سر یونگی گفت و باعث ترسش شد

"هی"

"اوپس؟"

"سلام مینی"تهیونگ از پشت سر جیمین اومد جیمین چرخید و لبخند زد"سلام ته ته"

"دنبالم بیا"تهیونگ دست جیمین رو گرفت و دوتایی دویدن

جیمین و تهیونگ به میز و صندلی هایی که جلوی غروب افتاب چیده شده بود رسیدن
جونگکوک نگران بود"واو تو اینکارو کردی؟"جونگکوک خندید و سری تکون داد
وقتی غذا خوردنشون تموم شد تهیونگ و کوک بلند شدن و جلوی جیمین رفتن

دست های جیمین رو گرفتن و بلندش کردن"چیشده؟"جیمین گیج پرسید

جونگکوک با استرس گفت"جیمین....خوب...ما
امیدواریم که اینو قبول کنی"

"دوست پسر ما میشی؟"تهیونگ اینو گفت و باعث شد هرسه بیشتر استرس بگیرن

جیمین ساکت بود

اونا فکر کردن جیمین قبول نمیکنه

اما اون گفت....

AloneNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ