Part:18

168 58 27
                                    


چیزی نداشت که بگه.
همیشه اینطور بود.
بقیه هر حرفی که میخواستن بهش میزدن و بکهیون هم هر حرفی که زده میشد رو با آغوش باز پذیرا میشد.
شاید حالت های عصبی صورتش کمی شدید تر از قبل میشدن و توجه بقیه رو جلب میکردن،اما اونقدری توی قالب معصومش فرو می‌رفت که هیچکس مایل به ادامه ی بحث با بک نداشت.

الان هم دقیقا همینطور بود؛
لبخند هیستریک وارش کل عضلات صورتش رو اذیت میکرد و باعث لرزش همشون شده بود.
دستش که بی قرار وول میخورد و یخ زده بود رو پشتش قایم کرده بود و خداروشکر میکرد که هنوز به طور کامل از کنترل خودش خارج نشده بود که دست هاش رو توی جمع به همه نشون بده.

حتی سعی ای برای اینکه بگه اون نمرات لعنتی بخاطر تشابه اسمی جا به جا شدن هم نکرد و فقط زیر لب چیزی زمزمه کرد.

+:ولی من چهار دور کتابتون رو خونده بودم..

نمیدونست چیزی که گفت به گوش دبیر ریاضیش رسید یا نه،اما باعث شد قلبش بیشتر از قبل فشرده بشه.
اینکه کل کلاس شاهد این شوی غمگینی که معلمش راه انداخته بود، بودن یه جوری به ضررش تموم شد.
بکهیون نمی‌خواست کسی بیشتر از این حالت های عصبیش رو ببینه،
بکهیون نمی‌خواست کسی متوجه تشویشش بخاطر نمرش بشه،
بکهیون نمی‌خواست کسی دست های مشکل دارش رو ببینه،
بکهیون نمی‌خواست کسی اشک های حلقه زده ی توی چشم هاش رو ببینه....

شاید بخاطر همین بود که تعظیم کوتاهی به معلم کرد و بدون اینکه هیچ چیز دیگه ای بگه،به سمت صندلی خودش حرکت کرد و بغض وحشتناکش رو فرو برد.
اشکالی نداشت؛مطمئنا پدرش یه هیولای دو سر نبود که بخاطر این نمره ی کوفتیش بخواد سرش رو از تنش جدا بکنه ،فقط شاید درحدی که با کنایه هاش روی تک تک اعصاب بک راه بره عمل میکرد.
بک ناراحت بود.
قد تک تک موهای سرش عصبی شده بود و حتی نمیدونست چطور میتونست ضربان وحشتناک قلبش رو بخاطر اهانتی که بهش شده بود پایین بیاره.
بکهیون فقط یکم زیادی مظلوم و تو سری خور بود.
بکهیون یکم زیادی نمیتونست از حق خودش دفاع کنه.

_:خوبی بک؟

وقتی پسر کوچیکتر سر جاش نشست و سرش رو به آرومی روی میز قرار داد،چانیول پرسید و از دیدن طوری که بک با صدای لرزونی "هوم"کوتاهی تحویلش داد،پوف با صدایی کشید.
نمیدونست حتی چرا سعی ای برای حمایت کردن بکی که پیش معلم به طرز وحشتناکی درحال لرزیدن بود نکرده بود،اما مطمئن بود هرگز خودش رو بخاطر این موضوع نمیبخشه.
لعنتی چرا فقط بکهیون رو از اون جلو پیش خودش نکشیده بود و از معلم نخواسته بود خفه بشه؟
خدای من

_:بک این فقط یه نمره ی لعنتیه !
لازم نیست انقدر بخاطرش ناراحت بشی..

+:من خوبم چانیول

بک با بالا آوردن کوتاه سرش،درحدی که چانیول فقط متوجه ی حرکات لب هاش بشه،گفت و دوباره سرش رو روی میز گذاشت.
سرش خیلی درد میکرد.
طوری که نبض روی اعصاب شقیقه هاش دست به دست هم داده بودن و روی پیشونی بک درحال بندری رقصیدن بودن،حقیقتا خیلی رو مخ بود.
حتی یه قرص لعنتی هم همراهش نبود که ازین درد لعنتی کم کنه و وااو.بکهیون چجوری میخواست کل کلاس ریاضی رو با اون درد غیر منتظره تحمل کنه؟

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now