Part:23

171 56 5
                                    

:هیچ غلطی برای بالا رفتن لِوِل رابطتتون نکردی نه؟
فقط با دادن سر شکسته شده ی مدادت عشقت رو نشون میدی احمق؟

سیِا جوری که فقط چانیول محو شده به چهره ی بکهیون بشنوه گفت و سرش رو از روی تاسف تکون داد.
رفتارهای پسر بزرگتر به قدری ضایع بود که علاوه بر کل کلاسشون،بیشتر بچه های مدرسه هم متوجه اش شده بودن و ازونجایی که چانیول کلا داخل مدرسه یکم زیادی مشهور بود،اوازه اش به همه جا پیچیده بود.

_:چه غلطی میتونم بکنم ؟
اون یه پخمه ست که حتی درمورد روابط همجنسگرا ها چیزی نمیدونه !
بنظرت براش عجیب نیست یهو پاشم بگم بیا بریزیم روهم؟

چانیول غرغر کنان گفت و از دیدن طوری که بک به کیونگسو چسبیده و داشت سعی میکرد با قلقلک دادنش اون بچه رو بخندونه،چند لحظه پوکر شد.
چانیول داشت به چه چیزی فکر میکرد و بکهیون داشت چیکار میکرد.

مطمئنا اگه بکهیون فقط چند ثانیه از افکاری که توی ذهن چانیول میگشتن خبردار میشد،تموم وسایل خودش رو جمع کرده و با بیشترین سرعتی که از خودش انتظار داشت به انتهای دنیا مهاجرت میکرد.

شاید هم مثل دراماها،به جای اینکه توی یک جای شیک باشن و بعد چانیول اعتراف کنه،توی همین دیوونه خونه چانیول تصمیم به اعتراف بگیره و بکهیون هم به جای اینکه لیوان باکلاسش برای نوشیدن قهوه انتخاب بکنه،بطری پر از آبش رو روی پسر بزرگتر بریزه.

شاید هم اونقدری دراماتیک میشد که مادر چانیول هم ازین موضوع خبردار میشد و با دیدن قلب های ریخته شده از چشم های چانیول،گیس های پسر بزرگتر رو میکشید و کچلش میکرد و بعد هم با پرت کردن پول توی صورت بکهیون،خواستار جدا کردنشون میشد.
افکار چانیول هم زیادی جذاب شده بودن...

البته شاید هم...بکهیون برخلاف چیزی که از خودش نشون میداد و ترسی که از چهره اش بازتاب میشد،شاید فقط درمورد رابطه اشون بیشتر فکر میکرد و یه فرصت به چانیول و افکارش میداد.
البته که یکم زیادی بعید بنظر می‌رسید.

:بنظرم یه حرکتی بزن.
سال داره به آخرش میرسه و تو هنوز این گهی نخوردی پارک !

_:خفه شو لعنتی.

چانیول با بدخلقی گفت و سرش رو روی میز کوبید.
حقیقتا دلش میخواست خودش و سیِا و بکهیون و کیونگسو رو باهم خفه کنه.
مخصوصا کیونگسو رو که انقدر راحت با بکهیون میگشت و طوری باهم مشغول حرف زدن میشدن که انگار رفیق های چندین ساله ان !

هی بکهیون مال منه !!!

چانیول دلش میخواست این جمله رو تو صورت کیونگسو بکوبه و بعد هم بکهیون عزیزش رو از دست های کیونگسو نجات بده و  اونقدری توی بغلش فشار بده که له بشه؛
هرچند فعلا باید خواب همچین چیز هایی رو میدید و به رابطه ی پیشرفت نکرده اشون بعد از چند ماه زل میزد.

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now