Part:57🍪🧸

213 40 111
                                    


هوای ابری و تیره ی شهر و جوری که کم کم به سمت بارش بارون میرفت،قلب از دست رفته ی بک رو بابت اینکه حداقل یک نفر بخاطر از دست رفتن ماهیچه ی تپنده ی وجودش ناراحته ،خوشحال میکرد و بک درحالی که حتی نمیدونست باید بابت سرمای هوا ناراحت باشه یا بخاطر تیرگی هوا خوشحال،نگاه کوتاهی به دریک انداخت.

سرمای جانسوزانه ی زمستون های سئول ،از تن دو پسری که بعد از گذروندن وقت کوتاهی برای بهتر کردن حال بک به سمت آرایشگاه میرفتن،عبور میکرد و طوری توی بدتر کردن لرزش های عصبی بدن بک کارساز بود که حالا تموم سر و بدن بک درحال لرزش بود.
هودی گشاد کرمی رنگش که برای بک یادآوری تمومی خاطرات سفری که گذرونده بودن،بود رو به آرومی داخل تن لرزون و لاغرتر شده اش صاف کرد و درحالی که لبخند به ظاهر آروم و متینی زده بود،به غرغرهای دریک که رسماً درحال سوراخ کردن گوش هاش بودن،گوش داد.

:موهای تو خیلی قشنگن بک !
تو از خیلی وقت پیش موهات رو بلند نگه داشتی و با یهویی فاز گرفتن میخوای بزنیشون؟
حتی من هم فقط تورو با موهای بلندت به یاد میارم !

دریک باز هم مثل تموم ساعات گذشته ،غرغر کرد و بک درحالی که لبخند غمگینی زده بود و به سرامیک های کف خیابونی که به لطف بارون زمستونی خیس شده بود نگاه میکرد،نفس عمیقی کشید.
معلومه که خیلی ها قرار بود بابت تصمیمی که برای موهای بلندش گرفته اون رو سرزنش کنن و احتمالا وقتی که موهاش رو به مقدار خیلی زیادی کوتاه میکرد و بهش نمیومد حتی تحملش سخت تر میشد،اما این تصمیمی بود که بکهیون گرفته بود و توی اون لحظه به قدری حیاتی به نظر می‌رسید که بک حتی به چیزی جز کوتاه کردن موهای بلند و موج دارش که اکثرا روی صورتش ریخته بودن فکر نمی‌کرد.

+:می‌گفت موهای بلندم خوشگله و اگه کوتاهشون کنم،ازم جدا میشه...
اون رفت
  منم موهامو به یادش میزنم تا یادم بره یه روزی آرزو داشت که ببافتشون...

صدای آروم بک که با رگه هایی از غم خارج شد،باعث شد دریک هم نفس عمیقی بکشه و درحالی که فحش جانسوزانه ای به چانیول و می ریون و هرکسی که باعث این حال بک شده بود میداد،وارد آرایشگاه کوچیک و نقلی ای شدن و با نشستن بک روی صندلی آرایشگاه و با خیره شدن بک برای آخرین بار به موهای بلندش از اینه ی آرایشگاه ،نفس عمیقی کشید.

صدای چانیولی که همیشه اون رو برای داشتن موهای بلند و قهوه ای روشنش تحسین میکرد و می‌گفت که اونها رو خیلی دوست داره و بک حقی برای کوتاه کردنش نداره،توی مغز و قلب پسر کوچیکتر اکو میشد و بکهیونی که سعی داشت با زدن لبخند متظاهر و کاملا شکسته ای به انعکاس خودش توی آینه،از کاری که انجام میده پشیمون نشه،زیادی غمگین بود...

:خب پسر
مدل خاصی مد نظرته؟

+:می‌خوام...زیاد کوتاه بشه...

صدای آروم بک،درحالی که این دفعه سرش کمی پایین تر گرفته شده بود و چهره ی غمگینش به راحتی دیده نمیشد،باعث شد کسی که قرار بود تارهای بی ارزش موهاش رو کوتاه کنه،سر ریزی تکون بده و با آماده کردن وسایل خودش،به چهره ی بک که چشم هاش رو به سختی روی آینه نگه داشته بود و با اولین شاخه ی مویی که بریده شد ،بغض خودش رو به سختی قورت داد،خیره بشه.

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now