Part:43🍪🧸

109 36 25
                                    





انگشت های کشیده و بازیگوش چانیول ،با بی قیدی روی نیپل های برجسته شده ی پسر کوچیکتر میرقصیدن و طوری که هر از چند گاهی مشغول چنگ گرفتن از سینه های بدبخت بکهیون میشد،باعث شده بود صدای نفس های بک بلندتر از همیشه بنظر برسن.

درسته که بک با تموم قوا سعی در متوقف کردن چانیول کرده بود و از حس فشاری که از هر طرف بهش وارد میشد بدنش مشغول لرزیدن بود،اما به هرحال چانیول هم کار خودش رو میکرد و اهمیتی به جوری که بکهیون بخاطر بلایی که سرش میآورد چقدر قرمز شده بود نمی‌داد.

جوری که صدای ناله های بشدت کنترل شده ی خودش رو پشت دیوار نه چندان محکم دندون هاش پنهون کرده بود و با اون سرخی گونه های بشدت ضایعه اش هر از چند گاهی به دبیر از همه جا بی خبرشون خیره میشد،زیادی احمقانه بود.
اما چه میشد کرد؟!
نه دست های چانیول قابلیت پس زده شدن رو داشتن و نه خود بکهیون میخواست که دست های شیطون و البته همزمان پر از احساس امنیت پسر بزرگتر رو پس بزنه و این حس رو به پسر کنارش بده که از کارهایی که انجام میده راضی نیست.

چانیول و تک تک کارهاش برای بک جالب و دوست داشتنی بودن و حتی طوری که با آرامش مشغول لمس کردنش بود و در صورتی که بک هر واکنش منفی ای نشون میداد سریع عقب میکشید،مشخص  میکرد که چانیول واقعا قصدی برای اذیت کردن پسر کوچولوش نداره و همین موضوع به قدری برای بک شیرین بود که تموم تنش زیر لمس ها و چنگ های کوتاه چانیول کاملا شل شده بود.

+:نزار... با ناله کردن.. آبروی جفتمون رو ...ببرم پارک...چانیول...

بکهیونی که خودش رو برای کاهش درد سینه هاش و البته دوری نسبی از دریکی که دقیقا بغلش نشسته بود به طرف چانیول کشیده بود و با اون لحن و چشم هایی که نیازمندی پسر به وضوح داخل اونها به چشم میخورد،به چان زل زده بود کاملا تموم سیستمات و کنترل پسر بزرگتر رو از بین برد و چنگ محکمی که از نیپل به احتمال زیاد سرخ شده ی بک زد،صدای ″آه″ بشدت کنترل شده ی بک رو به همراه داشت.

هرچند که بک سریعا بخاطر صدایی که ناخواسته ایجاد کرده بود خجالت کشید و از اینکه کلاس به قدری پر سر و صدا هست که توجهی به صداش نشه،شکر کرد.
درسته که گونه های سرخش رسما در حال آتیش گرفتن بود و حتی نمیتونست باور کنه که دریک صداش رو نشنیده و باز هم حواسش تماما به گفته های معلمه،چانیول بخاطر صدای ناله ی بک چندین لحظه هنگ کرده بود و البته که هنوز هم دست هاش کار میکردن.
و درسته که چندین لحظه توی جهان دیگه ای به سر میبرد و چشم هاش به جای دیگه ای خیره شده بودن،اما سریعا حواسش رو جمع کرد و از حس خواستن اون پسر کوچولویی که انقدر بی دفاع بهش تکیه داده بود،نیشخند عمیقی زد.

اون استاد اذیت کردن و البته لذت بخشیدن به بکهیون سرخ شده و خجالت کشیده اش بود و چی لذت بخش تر از دیدن طوری که نفس های بک عمیقا از لب های خوش فرمش خارج میشدن و چشم های پسر کوچیکتر خمارتر از هر وقت دیگه ای به چشم های شیطون و بزرگ خودش خیره شده بودن؟
طوری که بکهیون دقیقا بغل گوشش آروم آروم ناله میکرد و با ته مونده ی انرژیش سعی در پس زدن انگشت های حریص چانیول کرده بود و لرزش دست هاش نشون میداد که به چه مقدار هیجان و استرس داره،منظره ی زیبایی رو برای پسر بزرگتر ساخته بود که باعث میشد چانیول فارق از کلاس شلوغ و پلوغ و پر سرو صداشون فقط به بکهیونش خیره بشه.

Your EYES🌧️🌑Место, где живут истории. Откройте их для себя