Part:51🍪🧸

112 33 15
                                    


خوردن قرص دیگه ای که باز هم از وسایل خودش اون رو برداشته بود و یک جورایی مطمئن بود که به قرصی که برداشته حساسیتی نداره،باعث شده بود تموم راهی که برای رفتن به یه رودخونه ی معروف طی میکردن رو با چشم های نیم باز و البته خواب‌آلود بره و گردنش رو به حالت بدبخت گونه ای فدای میزان خستگیش بکنه.

هرچند که بکهیون توی خواب و بیداری سیر میکرد و نمی‌فهمید کله اش دقیقا به چه چیز هایی برای خوابیدن تکیه داده،اما بقیه بچه های اتوبوس یعنی همکلاسی ها و دوست های خودش برای میزان مظلومیت بک غبطه می‌خوردن و نگاهشون هر از چندگاهی به طرف پسر کوچیکتر برمیگشت.

:داری چیکار می‌کنی چانیول ؟
چرا مثل یه سنگ وایسادی و به بک کمکی نمیکنی؟
مگه نمی‌بینی گردنش چقدر کج شده !

صدای محو کیونگسو زیر لایه ای از بخار نرمی که توی مغزش اون رو وادار به نفهمیدن همه چیز دعوت می‌کرد هم باعث نشد بکهیون از حالت خواب الودگیش و طوری که گردنش به سمت چپ مایل شده بود در بیاد و فقط صدای غر غر های چانیول راجب اینکه ″من چیکار کنم″ رو شنید و بعد هم از احساس شونه ی گرم و کوچیکی که مطمئن بود متعلق به کیونگسوعه،لبخند ریز و دردمندی زد و خودش رو به دوست کوچولوش چسبوند.

شاید رادار های جست وجوگر غم های دور و اطراف بکهیون توی خواب سیگنال درستی نمیدادن و بک توی حالت منگی به سر میبرد،اما قلبش خوب متوجه ی درد کشیدن جسم داغون شده ی بک شد و درسته که عکس‌العمل خاصی نشون نداد،اما درد قابل توجهی گرفت.

هرچند با ایستادن اتوبوس توی مسیری که به اون رودخونه ی زیبا ختم میشد و طوری که همه ی بچه ها همهمه ی ریزی برای خارج شدن از ماشین به پا کردن،باعث شد بکهیون از چرت های چند دقیقه ایش بیرون بیاد و درحالی که متوجه ی لبخند عمیق کیونگسو به خودش شده بود،لبخند ریزی به پسر کنارش زد.

:خب شاید برات عجیب باشه دقیقا چرا اینجا نشستم ولی باید بگم چانیول و لوهان میدیدن گردنت داره نصف میشه ولی کاری نکردن !

:هی کیونگسو !
منم به چانیول گفتم یه کاری کنه !

صدای غرغروی لوهان از پشت سرش باعث شد لبخندش رو به آرومی کش بده و درحالی که با صدای خمار و خواب آلودش از کیونگسو تشکر میکرد،عینک صورتی رنگ ملایمش رو از دست های مهربون کیونگ که اون رو براش نگه داشته بودن خارج کرد و کم کم تصمیم به بلند شدن از اتوبوس و جای گرم شده اش گرفت.

بک که نمیتونست چانیول رو بخاطر اینکه امروز شونه هاش رو بهش تقدیم نکرده سلاخی بکنه !
به هرحال
میزان گرمای نواحی جنوبی سئول طوری بود که اصولا زبون زد تمومی مناطق قرار می‌گرفت و درسته که بک همزمان متوجه ی داغی پیشونی خودش شده بود،اما لرزش قابل توجه تمامی اندام های بدنش باعث شد هودی خودش رو بپوشه و با بستن شال سیاه رنگی،بیشتر از قبل مراقب بدن خودش باشه.
به هرحال بدنش هیچ تقصیری بابت غم هایی که روحش میکشید نداشت و این رسم انسانیت نبود که بک انقدر به بدنش ظلم بکنه.

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now