Part:39🍪🧸

118 38 14
                                    


بکهیون دقیقا لحظه ای بعد از تصورات ترسناکی که بخاطر اشتباه خوندن اون دختر هیکل درشت که میز اول مینشست و از قضا اسمش هم ″کیم جینا″بود توی مغزش شکل گرفته بود،به همون سرعت هم اونها رو از ذهنش پاک کرد و فقط به شکل مات برده ای به دبیر ادبیاتشون خیره شد که داشت می‌خندید و روی شونه ی اون دختر میزد.

معلم ادبیاتشون خانوم کیم،یه معلم تقریبا قد کوتاه و کمی هم توپر بود و درسته که به نسبت قدی که داشت وزن متناسبی داشت و موهای طلایی رنگش با چهره ی رنگ پریده اش چهره ی زیبایی رو از اون می‌ساختن،اما به هرحال زیبایی ای که داشت و تیپ های قشنگی که میزد باعث نمیشد که دانش آموز ها ازش نترسن و متاسفانه از دسته معلم هایی بود که باعث شده بود چند نفری بخاطر استرس پرسشش غش کنن و اینکه یکی از همکلاسی هاش هم بخاطر همون استرس دقیقا همین امروز غش کرده بود،واقعا موضوع جالبی بنظر می‌رسید.

و البته که بچه های کلاسشون،یعنی درواقع تک تکشون بچه های واقعا باهوش و نخبه ای بودن و البته که توی این مدرسه و توی این کلاس حیف شده بودن و نیاز بود که واقعا به مهاجرت فکر کنن، هیچوقت دست از سوتی دادن برنمیداشتن و موضوع جالبش این بود که همه باهم هماهنگی خاصی داشتن و معلم هارو باهم به یه جاشون میگرفتن و از دستشون فراری بودن.

چون دقیقا بعد از کُلُفتی که توسط کیم جینا گفته شد و تیکه هایی که بچه ها راجب ″بنظر کیم جینا کُلُفت دوست داره″بهش انداختن،مبصر کلاس همون دختری که چانیول بعد از گذشت چند هفته هنوز هم باهاش کنار نیومده بود و آشکارا بهش گفته بود که دور بکهیون رو خط بکشه،سُراینده رو سَراینده خوند و این سری تمومی کلاس منفجر شد.
البته که اونها واقعا کلاس نخبه و حیف شده ای بودن و نیاز بود که از همشون بخاطر گرفتن نمره های حتی زیر ده تشکر و قدردانی بشه.
اونها واقعا کلاس زیادی جالبی بودن.

البته زنگ های بعد از اون هم زیادی جالب میگذشت؛درسته که توی زنگی هم که توش حضور داشتن و بکهیون با انرژی ای که به لطف آغوش چانیول گرفته بود ،معلم کمی عصبی و البته زبونش روی دور تند قرار داشت و همون عوضی ای بود که سر جلسه ی اول بکهیون رو از رشتش ناامید کرده بود،اما به هرحال پارک میونجی خدای سوتی،اونجا نشسته بود.

میونجی،مبصر کلاس که بنظر باید از همه ی بچه ها سرتر و کمی با انظباط تر می‌بود و حداقل نمره ی بیشتری رو از بقیه بچه های کلاس میگرفت،خیلی شیک و زیبا درحالی که توی حالت نشسته خوابش برده بود،دهنش هم باز مونده بود و دوست های ارازل و اوباشش که بکهیون خیلی دوستشون داشت هم با بی‌خیالی به معلمی نگاه میکردن که حالا دقیقا به میونجی زل زده بود.

کی اهمیت میداد اون زن نسبتا چاق که اول سال نشون داده بود که آدم عصبی و جدی ایه و اما بعد از چند جلسه به یه آدم شوخ طبع تبدیل شده بود دقیقا میخواست چی به میونجی ای بگه که برعکس حافظه قوی ای که داشت علاقه ای به درس خوندن نداشت و میانگین تموم نمرات امسالش به پنج هم نمی‌رسید ؟

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now