part12

5 2 4
                                    

شب بود..
مریم و مارال برای مهمونی حاضر شده بودند..
مریم رو به مارال که درحال ماتیک زدن رو به روی اینه بود،گفت:«مارال،این لباسه به نظرت بهم میاد؟»
مارال کنجکاوانه نگاهش کرد و انالیزش کرد..
یه کت زرشکی رنگ با سارفن مشکی..
ترکیب خیلی زیبایی بود..
مارال،لبخندزنان با ذوق رو بهش گفت:«ای خدای من!چقدر خوشگل شدی بچههه..هنوزم عین بچگی هات قشنگی»
مریم،با ذوق و لبخند رو بهش گفت:«ممنونم عزیزم لطف داری»
و سپس سراغ دخترش النا رفت و با خنده و تعجب گفت:«چرا لباستو اینطوری کردی مامان؟وایسا وایسا برات درستش کنم»
النا لباسش رو از یقه پوشیده بود اما موفق نشده بود بقیش رو انجام بده..
مریم هم لباسش رو براش درست کرد و کامل تنش کرد..

سپس لبخندزنان با ذوق گونه ی دخترش رو بوسید و گفت:«قربون تو من برم که انقدر ماهی!»
و سپس بلند شد و رو به مارال قاطعانه گفت:«اجی حاضری بریم؟»
مارال،لبخندزنان رو به اینه در جواب گفت:«بله که حاضرم!بزن بریم»
و سپس از خونه خارج شدند و به سمت پارکینگ رفتند..
*یک ربع بعد..
مارال و مریم به همراه النا،داخل ماشین بودند..
درحال حرکت بودند تا به مسیر مورد نظر برسند..
مریم،کنجکاوانه و متعجب از مارال پرسید:«الان داریم کجا میریم؟»
مارال،قاطعانه در جواب مریم گفت:«خونه ی دایی محسن..اگه ببینی طی این مدتی که نبودی چه خونه ای ساخته و چی بهم زده!توپ یعنی قشنگ کیف میکنی ببینی»

مریم،نگاهشو با بی تفاوتی از رو به رو به شیشه ی کنارش داد و گفت:«چه فایده؟همش از قمار و قاچاق و جنسه!هرکی ندونه ما می‌دونیم چطوری به اینجا رسید»
مارال،نفسی عمیق کشید و قاطعانه پاسخ داد:«اره والا!چی بگم»
نیم ساعت بعد..
مارال و مریم،به خونه رسیدند..
اونجا یه پنت هاوس بود..
یه پنت هاوس خیلی بزرگ!
مریم و مارال،داخل شدند..
مریم،محو زیبایی پنت هاوس شده بود..
نمای طلایی و ریزه‌کاری های اون..
واقعا هرکسی رو حیرت زده میکرد..
مخصوصا مریم رو که اولین بار بود باهاش رو به رو میشد..

در همین حین،مارال رو به مریم قاطعانه گفت:«مریم اجی من میرم یه سر دستشویی و میام..تو خودت برو منم بعدش میام»
مریم،رو بهش قاطعانه باشه ای گفت..
و سپس مارال رفت..
مریم هم همینطور که مشغول انالیز کردن پنت هاوس بود،به سمت اسانسور رفت..
النا،کنجکاوانه با تعجب ازش پرسید:«مامان اینجا کجاست؟»
مریم،قاطعانه در جوابش گفت:«خونه ی داییه مامان»
سپس برای اومدن اسانسور به طبقه ی همکف صبر کرد..
نفسی عمیق کشید و سپس اسانسور به پایین اومد..
در براش باز شد و داخل شد..
سپس طبقه ی اخر رو انتخاب و به رو به رو خیره شد..
در اسانسور بسته شد و به طبقه ی مورد نظر رفت..







سلام سلام..
ووت کامنت فراموش نشه💗🫶🏻


18yearsmemmoriseWhere stories live. Discover now