ch3.weed ☘

5K 868 189
                                    

لیوان آب یخو روی صورتش خالی کرد،لویی با فریاد از خواب بلند شد و با دیدن لیام بالای سرش شروع کرد با صدای بلند فحش دادن

"فاک بهت،فاک فاک اینجا چ گهی میخوری این وقت صبح؟"
لویی با نهایت عصبانیت غرید و لیام با نهایت خونسردی همونطور بالا سرش ایستاد

"آروم بگیر مرد"

قرص و لیوان آبو دستش داد لویی سریع قرص و خورد چون سردرد همین الانشم داشت اونو میکشت

"یکی از این روزا وقتی روت آب یخ هم بریزم دیگه بیدار نمیشی میدونی چرا؟چون اوور دوز کردی و مردی" لیام با همون خونسردی گفت و روی مبل نزدیکی تخت لویی نشست.

همه چیز اتاق فوق مدرن بود و دکور سفید خاکستری داشت.چند تا نقاشی ب دیوار آویزون بود ک همه تصاویر انتراعی داشتن و یکی دو تا مجسمه ب همون سبک. ی تخت بزرگ سفید رنگ وسط اتاق و ی میز تحریر و کنارش ی میز کامپیوتر ک لپ تاب روش قرار داشت و ی میز عسلی کنار تخت ک روش ی آباژور بود و تک مبلی ک لیام روش نشسته بود و ی کمد بزرگ خاکستری و ی شومینه تمام چیزایی بودن ک تو اتاق پیدا میشدن و بیشتر اتاق در واقع لخت بود اون دیوارهای سفید و کف پوش خاکستری باعث میشد احساس سرما کنی.
"ب یکی بگو ک براش مهم باشه" لویی اینبار ب آرومی گفت و لیام با اعصاب خوردی سر تکون داد

"دیشب توی اون منطقه از لندن توی استریپ کلاب آشغال چ غلطی میکردی لو؟" لیام خیلی بی مقدمه شروع کرد ب بازخواست کردنش

"تو از کجا از این شت خبر داری؟"

"خودت چی فک میکنی؟"

"خودم فک میکنم راننده احمقم دهن لقی کرده"

"اون راننده احمقت از معدود آدمهایی هست ک برات باقی مونده و واقعا دلسوزته اینو میدونی لو؟"

"کی گفته ک من دلسوز میخوام؟" لویی ب سردی گفت

"لو...اگه به همون دلیلی ک من فک میکنم رفته بودی ب اون کلاب آشغالی،ب من بگو و بهترینهای این شهرو برات ردیف میکنم نمیخوام چند وقت دیگه تیتر خبرا بشه لوییس تاملینسون نقاش و نویسنده بزرگ بر اثر ایدز و هپاتیت از دنیا رفت یا بدتر جسد بی جان لوییس تاملینسونو برهنه در حالی ک گلوش پاره شده تو ی فاحشه خونه پیدا کردن یا حتی بدتر..."

"نکته اتو رسوندی پین،ممنون." وسط حرفش با صدای بلندی گفت و اونو خفه کرد

"و محض اطلاعت باید بگم دیشب توی خیابون راه و گم کردم گوشیم خاموش شده بود نمی تونستم ب تامی رنگ بزنم هوا بارونی بود و اون استریپ کلاب تنها پناهگاهی بود تونستم پیدا کنم،راضی شدی ددی؟؟"

"اون قسمت شهر چیکار میکردی؟" لیام اصلا راضی نشده بود.لویی چشم چرخوند
"رفته بودم ب ی دوست سر بزنم" با صدای آرومی جواب داد

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now