ch10.slap

5.1K 828 505
                                    


روز بعد که هری میاد لویی مثل همیشه رفتار میکنه اما هری در عوض خیلی سرد به آرومی سلام میکنه و بعد از در آوردن لباساش به همون پوزیشنی ک بهش گفته روی تخت دراز میکشه.

لویی به طرز فرار گرفتن دستا و پاهاش نگاه کرد. دستاش جای درستی قرار نداشتن و کلا بدنش یکم کج بود از جاش بلند شد و رفت سمتش و خواست شونه اشو لمس کنه تا بدنشون ب شکل دلخواه خودش روی تخت تنظیم کنه ک هری قبل از اینکه بتونه لمسش کنه با پشت دست دیگه اش محکم اونو پس میزنه.

"فک‌ کردی داری چیکار میکنی؟"
هری بدون اینکه از جاش تکون بخوره حق ب جانب اینو پرسید

"منظورت چیه دارم چیکار میکنم؟"
لویی که کنار تخت ایستاده بود با گیجی جواب داد

"فک کردی همینطوری میشه به من دست بزنی؟"
هری با همون لحن حق ب جانب و گستاخ ادامه داد و لویی گیج و متعجب با اخم نگاهش میکرد

"پولی که بهم میدی فقط بابت نگاه کردنه آقای تاملینسون بابت هر لمس، من باید ی فاکتور جدا بنویسم."

"از چه فاکی داری حرف میزنی من فقط میخواستم تو پوز درست قرار بگیری"

"از چه فاکی حرف میزنم؟تو نمیدونی من دارم از چ فاکی حرف میزنم ؟؟"
هری خشمگین داد زد و باعث شد لویی هر چ بیشتر در تعجب فرو بره تو تخیلش هم این پسر گوگولیه حرف گوش کن که چالای لپش همیشه بیرونه رو نمی تونست اینهمه عصبانی ببینه.

"نه هری نمیدونم"
با صدایی ک سعی میکرد قانع کننده بنظر برسه جواب داد

هری در حالی ک به حالت نشسته در اومد و به دستاش تکیه داد بود با حرص زیاد فقط ب لویی نگاه کرد اینقدر همه چیز براش واضح بود که احتیاجی ب توضیح دادن نمی دید و ازین که اون داشت خودشو به خریت میزد داشت دیوونه میشد.

"هری من واقعا نمیدونم از چی اینقدر ناراحت-"

"فاک یو"

لویی وقتی ک سکوت چند ثانیه ادامه پیدا کرد اونو و گفت و هری قبل از اینکه لویی جمله اشو تموم کنه اینطوری بهش توپید و با ی حرکت از جاش بلند شد و رو به روی اون ایستاد و به لویی یادآوری کرد ک چقدر ازش بلند تره

"به خریت زدن خودتو تموم کن آقای تاملینسون"

لویی پرسشگرانه بهش نگاه کرد

"تو بابتش به من پول دادی"
بعد از چند لحظه سکوت ناخوش آیند هری بالاخره با نهایت آزردگی و خشم با صدای شکسته ای از لای دندوناشو گفت و باعث شد لویی برای لحظه ای نفس کشیدنو فراموش کنه

"هری..."
خودشم خیلی مطمئن نبود چی میخواد بگه.

هری سمت شلوارش که روی زمین بود رفت و از جیب پشتش کیف پولشو در آورد
"سیصد پوند هان؟ پس این قیمت منه برای یه شب؟"

You're my masterpiece [L.s].[completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora