مث اینکه امروز روز جهانی قلم هست و جا داره این روز رو به همه نویسنده های واتپد که با قلم تواناشون در ارتقای حَشَر جامعه سهیم هستن تبریک بگیم😂😁
Kidding lol😜__________________________________
آپارتمان کوچیک و تمیزی بود لویی انتظار یه خونه بهم ریخته ک سینک آشپزخونه اش پر ظرف نشسته باشه رو میکشید اما همه چی دقیقا برعکسش بود.
خونه شامل یه هال کوچیک و آشپزخونه و دو تا اتاق خواب میشد.هری روی کاناپه رو به روی تی وی در حالی که پتو پیچ شده، خوابیده بود و متوجه اومدن اون دو تا نشد.زین یه لویی گفت که جلو تر نیاد و اجازه بده خودش بیدارش کنه پس لویی کنار در ورودی که پشت به کاناپه بود ایستاد.
زین کنار هری نشست و همزمان با نوازش شونه اش اسمشو صدا کرد "هزابر"
"اووممم" هری از خودش صدا در آورد
"هری" کمی محکمتر بازوشو تکون داد
"زین؟ اومدی؟"
بیدار شد و روی مبل نشست و حالا لو میتونست از پشت فرفری های بهم ریخته اشو که بیشترشون هنوز اسیر کش مو بودن رو ببینه."شام درست کردم یکم ماکارونی با پنیر، برات گرمشمیکنم"با خواب آلودگی گفت و سعی کرد از جاش بلند شه که زین جلوشو گرفت.
"مرسی رفیق ولی ما الان یه مهمون داریم"
"مهمون؟"
زینبه پشت سرش سمت لویی ک اونجا ایستاده بود اشاره کرد."سلام"
بلافاصله بعد از اینکه نگاهشون تو هم گره خورد لویی گفت." سلام؟!" گیج و خواب آلود گفت و با همون حالت بهش نگاه کرد و چشماشو با پشت دست مالید.
"ب-برای چی اینجایی؟"
با حداکثر سرعتی ک میتونست از کاناپه بلند شد و رو به روی اون با چند قدم فاصله ایستاد.
لویی فکر کرد هری توی اون تیشرت خاکستری گشاد و شلوار راحتی و جورابای پشمی سفیدش چقدر نرم و بغلی بنظر میاد و ناخودآگاه لبخند زد.
هری دست کرد توی موهای آشفته اش.
"اون منو قانع کرد ک فقط میخواد ازت عذر خواهی کنه واسه همین آوردمش اینجا ولی اگه تو نخوای همین الان پرتش میکنم بیرون"
زین گفت هری بهش نگاه کرد، دهنشو باز کرد تا چیزی بگه اما دوباره بستش"هری...؟"لویی ملتمسانه صداش کرد و هری دوباره بهش نگاه کرد
"میشه حرف بزنیم؟...لطفا؟"سر تکون داد و روی مبل نشست و لویی هم رفت کنارش و زین تو آشپزخونه خودشو مشغول نشون داد."از خونه ات خوشم میاد نقلی و قشنگه."
"ممنون"
چند لحظه سکوت شد.
BINABASA MO ANG
You're my masterpiece [L.s].[completed]
FanfictionLarry+a little bit of ziam 👬 Strong language ⛔ Drug using🚫 Smut🔞 #1 in, onedirection لویی از زندگی بیزاره و هری عاشق زندگیه.... یا، داستان نویسنده ای که شیفته یه استریپر میشه و استریپری که عاشق یه نویسنده میشه.