ch14.take care of my friend

5.2K 862 477
                                    

سلام...

امروز تولدمه :)

برای هدیه دادن به من دو راه وجود داره:

روش اول،از طریق اپلیکیشن روبیکا 😁

روش دوم هم اینکه از داستانم حمایت کنین و به دوستاتون معرفی کنید🙈البته اگه خودتون هم داستان رو دوست دارید و بنطرتون ارزش حمایت داره🙃
از همه ی کسایی هم که تا اینجا حمایت کردن و ووت دادن ممنونم. یه تشکر ویژه برای بچه هایی که همیشه کامنت میزارین...خیلی عشقید شما ها😘

البته یه روش سوم هم داریم که میتونم شماره حساب بدم خدمتتون 😁😁

_____________________________

مثل روزای قبل هری سر ساعت ۱۲ نه حتی یه دقیقه اینور اون ور تر وسط اتاقش بود. هر دو بعد از سلام به همدیگه لبخند زدن و لویی روی صندلیش پشت بومش نشست و لباس در آوردن هری رو تماشا کرد.
کت، بوت ها و پیرهنشو در آورد وقتی نوبت به جینش رسید و اونو درش آورد باعث شد لویی قلمویی که داشت با پارچه آغشته به تینر پاکش میکرد از دستش بیفته.
هری اما بی توجه به واکنش اون بی خیال سمت تخت قدم برداشت و وسطش دراز کشید

لویی هنوز داشت با حالت بهت زده ای به اون نگاه میکرد

"وات د فاک هری؟"

"از چی حرف میزنی" معصومانه و بی خیال جواب داد

"نمیدونی از چی حرف میزنم؟ از پنتی ای که پوشیدی دارم حرف میزنم." لویی با عصبانیت بی موردی گفت و هری خونسرد موند.

آره اون یه پنتی سرخابی که پشتش توری بود و بالا کش کمرش یه پاپیون کوچولو داشت پوشیده بود.

به پهلو روی تخت لم داد و آرنجشو تکیه گاه سرش که روی کف دستش گذاشته بود کرد.

"اونا فقط راحتن همین."
یه لبخند خیلی محو گوشه لبش داشت که بیشتر از همه چی لویی رو حرصی میکرد که بنظر هری فوق العاده بامزه بود.

با اعصاب خوردی دستشو لای موهاش و بعد پشت کله اش برد.
"یو لیتل شت"
زیر لب با حرص فحش داد و رفت پشت بوم نقاشی نشست و پالت و قلمو رو بدست گرفت.

"درست بخواب"

هری رو پشتش غلت خورد دستاشو بالای سرش روی تخت گذاشت و پاهاشو روی هم انداخت و دراز کرد.

"هری تو پز درست قرار بگیر همون حالتی که همه ی هفته قبل میخوابیدی مطمئنم که یادت نرفته" با لحن خشنی گفت

"اوه آره معذرت میخوام" مثل بچه ها خندید و تنها تغییری که در خودش بوجود آورد این بود دستاشو کنار خودش آورد

"بهتر شد؟"

"اوفف"
با اعصاب خوردی فاصله بینشونو طی کرد و روی تخت کنارش نشست یه دستشو زیر ساقش و دست دیگه زیر زانو تا اونو به مقدار مورد نظر خودش خم کنه.
پوست نرم و شیو شدشو زیر سر انگشتاش احساس کرد.
"همینجوری نگهشون دار" بدون اینکه دستاشو برداره گفت هری سرشو تکون داد

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now