27. back to you

5K 763 682
                                    

هشدار🚫: اشاره به تجاوز به کودکان

سلام، امیدوارم داستانو از یاد نبرده باشید.
چپتر بعد آخرین قسمته و در نتیجه این قسمت یه مقدار اطلاعات فشرده شده داریم.

راستش همش فک میکردم تو همون تابستون میتونم داستانو تموم کنم و کتاب دیگه ای رو شروع کنم چون راستش تو سرم کلی سوژه بود... ولی نشد.

بهرحال فقط میخوام بدونید از همراهی تک تکتون  ممنونم و دوستون دارم❤ 💙💚

.
.
.
‌.
.
‌.
.
.
.

وسط اتاق هتل، لویی و هری هر دو روی زانوهاشون رو به روی هم نشسته بودن.
لویی تا آخرین تیکه لباسش برهنه بود و هری فقط یه باکسر داشت.
تنها نوری که از پنجره میتابید، کمی اتاق رو روشن کرده بود.
لویی صورت خیس از اشکشو به سینه هری سپرده بود و هری موهاشو نوازش میکرد.

"رنج زیاد یا از آدما هیولا میسازه و یا فرشته..."
صورتشو با دو دست قاب گرفت
"و تو فرشته منی لویی تاملینسون."

***

اونقدر به در مشت کوبید و اینقدر به شماره ای که از هری و حتی زین داشت زنگ زده که از خستگی و بیچارگی همونجا توی راهرو جلوی در تقریبا از هوش رفت.
تو اون مدت فقط جواب تلفن لیامی که از نگرانی تو مرز سکته بود رو داد و بهش فهموند که همه چی خوبه و خبر هری رو ازش گرفت ولی لیام چیزی نمیدونست.

با صدای کلیدی که تو قفل چرخید چشماشو باز کرد و با گیجی به اطرافش و زینی که بدون کوچکترین توجهی به اون وارد خونه میشد نگاه کرد. از نوری که از پنجره به داخل میتابید فهمید که تازه صبح شده و هوا گرگ و میشه.

"زین؟!؟"
با هیجان صداش کرد و از جا بلند شد
دنبالش داخل خونه رفت. زانوهاش سست بود و سرش گیج میرفت دو روز بود که غذا نخورده بود و خیلی کم خوابیده بود.

زین انگار که چیزی نشنیده باشه داخل یکی از اتاقا رفت و لویی هم دنبالش شد.

"زین... من از دیشب اینجا منتظرم..‌ شما کجا بودین هری کجاست؟؟"

بهش نگاه کرد و فهمید که داره بین وسایلای هری رو میگرده چند تا کتاب برداشت و توی یه ساک جا داد و بعد رفت سراغ میز توالتش و عطراش رو برداشت و با تردید دستشو برد سمت ماتیکی که روی میز بود و دستشو میون راه متوقف کرد و روی پاشنه چرخید و بالاخره با لویی چشم تو چشم شد.

"اینا وسایلای هری ان‌"
لویی با گیجی گفت

کماکان اونو نادیده گرفت و سمت در رفت و لویی همچنان با ترس و شوک سوالاشو تکرار میکرد و دنبال زین میرفت

"زین حرف بزن چی شده بهم بگو چی شده هری کجاست؟"
لویی داد زد و باعث شد زین بالاخره متوقف بشه و روشو سمت اون برگردونه
انگار که دیگه طاقتش طاق شده بود

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now