ch17.punish me

6.1K 789 247
                                    

🔞
.
.
.

دستاشو سفت دور لویی حلقه کرده بود و اجازه نمیداد و حتی به اندازه به مولکول هوا بینشون فاصله بیفته.

هنوز یه ساعت هم از شروع کارشون نگذشته بود که هری یهو صراحتا گفت که بغل میخواد و دوتا دستاشو سمتش دراز کرد و لویی هم نتونست در برابر اون صحنه کوچکترین مقاومتی از خودش نشون بده و قلم و پالت رو کنار گذاشت و رفت سمت تخت و اونو تو آغوشش کشید.

لویی به تاج تخت تکیه زده بود و هری روی پاهای اون در حالی که زانوهاش دو طرف بدنش بودن نشسته بود‌و صورتشو به گردنش می مالید.

"هری...اگه همینطوری ادامه بدی من هیچ وقت نمیتونم اون تابلو رو تموم کنم "
لویی طوری گفت که انگار داره با یه بچه حرف میزنه. سرشو از روی شونه اش بلند کرد و پیشونیشونو به هم‌چسبوند.

"بهتر...اگه تابلو تموم بشه من دیگه نمیتونم پیشت باشم." هری گفت و لب پایینشو بیرون داد.

لویی لبخند مغمومی زد چند لحظه در سکوت توی همون حالت موندن و بعدش سر پسرک رو توی بغلش کشید و دوباره به تاج تخت تکیه داد و توی موهاش نفس کشید. نمیخواست به این‌فکر کنه که دقیقا حق با اونه.

هری وقتی که دید لویی با این حرفش مخالفتی نداره همونطور که تو بغلش بود اخماش رفت توی هم.
اون میدونست چرا خودش نمیتونه برای مدت طولانی به کسی متعهد باشه ولی نمی تونست بفهمه مشکل اون‌ چیه که یه دقیقه طوری بهش نگاه میکنه که انگار زندگیش بدون اون بی معنیه و یه دقیقه بعد اینقدر راحت بهش میگه که رابطشون قرار نیست خیلی ادامه پیدا کنه.

همونطور که تو آغوشش بود بازوی ماهیچه ای لویی  بهش چشمک‌زد و با دیدن اون پوست نرم و برنزه احساس کرد دندوناش خارش پیدا کردن و فکر کرد بهترین راه برای خالی کردن حرصش از لویی میتونه همین باشه. سرشو پایین تر برد و با بیرحمی دندونای خرگوشیشو تو گوشت نرم بازوی مرد فرو کرد و صدای دادش بلند شد.
"آییییی"
"هریییی" وقتی بالاخره اونو از خودش جدا کرد و به رد دندونای اون روی بازوش نگاه کرد سرزنش آمیز گفت
"واقعا درد داشت"
خنده ی موزی ای در جوابش از هری گرفت.

خیسی روی بازوشو با دست پاک کرد.
"خیلی امروز شیطون شدی"

هری دوباره خندید و دستاشو دور گردنش حلقه کرد
و چونه اشو روی شونه لو گذاشت و لویی هم تو یه لحظه درد رو به کل فراموش کرد و شرو کرد به بوسیدن صورت و گردنش

"ینی پسر بدی بودم هومم؟"
هری با شیطنت پرسید

"اوهومم...خیلی...بد" بین کلماتش روی ترقوه هری بوسه میزاشت و خوشحال بود ازینکه اون همیشه وقتی پیششه لخته.

سرشو تو گردنش فشار داد
"پس‌ ینی باید تنبیهم کنی؟"
آروم تو‌‌گوشش زمزمه کرد

"مثلا...چجور...تنبیهی؟" با دست سر هری رو چرخوند تا روی طرف دیگه صورت و گردنش بوسه بزاره و اصلا متوجه لحن و حرف هری نبود.

You're my masterpiece [L.s].[completed]Where stories live. Discover now