06

2.3K 417 251
                                    

رو به روی یونگی نشسته بودم.

دستش رو زیر چونش زده بود و بهم نگاه میکرد.

گفتم:«خب…»

سرش رو به چپ و راست تکون داد تا چتری‌هاش از توی چشم هاش کنار برن:«خب؟چرا فال گوش ایستاده بودی؟»

گفتم:«اشتباه نکن!من فال گوش نشسته بودم!!»

خواست چیزی بگه که همون گارسون خوشگله اومد و بستنیم رو روی میز گذاشت:«اینجا میشینید؟»

سری به علامت تصدیق تکون دادم.

لبخندی زد و از توی جیب پیشبندش چیزی در آورد.

دقیق که نگاه کردم متوجه یه چتر آبی روشن با خال‌های بنفش شدم.

چتر کوچولو رو روی بستنیم گذاشت:«اینم از درخواست ویژتون.»

لبخندی زدم و بعد از تشکر کردن، پرسیدم:«اسمت چیه؟»

-«جئون جانگکوک هستم و شما؟»

-«جانگ هوسوک. خوشبختم جانگکوک.»و باهاش دست دادم.

داشتن روابط اجتماعی خوب،یکی از حُسن های منحصر به فردِ منه!

به یونگی که بی خیال بهمون نگاه میکرد، اشاره کردم و گفتم:«اینم می…»

-«مین یونگی»

این دفعه حتی قیافه ی یونگی هم متعجب بود.

پرسیدم:«هی! شما همو میشناسید؟»

جانگکوک جواب داد:«نه...یعنی من فقط میشناسمش. اون منو نمیشناسه.»

به یونگی و بعد به جانگکوک نگاه کردم:«چطور ممکنه؟»

-«یونگی-شی همیشه به این کافه میاد؛ یا کتاب میخونه یا داخل لبتاپش چیزایی مینویسه.»

اشتیاقم برای فهمیدن ادامه ی حرفش بیشتر شد.

پس مین یونگی کتاب خوندن رو دوست داره!

رو به یونگی‌ کرد و خجالت زده گفت:«یونگی-شی،نوشته‌هات بی نظیرن!واسم سوال شد که چرا چاپشون نمیکنی؟»

یونگی اخم کرد:«تو از کجا نوشته هام رو خوندی؟تا اونجایی که میدونم تو هیچ جایی نشرش ندادم!»

-«موقع نوشتن اونقدر غرق میشی که متوجه نشدی دو سه باری پشت سرت ایستادم و محتوای نوشته هات رو خوندم.»سرشو انداخت پایین:«معذرت میخوام...میدونم فضولی کردم،اما...واقعا از نوشته هات نمیشه گذشت.»

این معرکه‌ست.یونگی زیاد کتاب میخونه و نوشته هاش -به قول جانگکوک- بی نظیرن!

هر چی بیشتر میگذشت، بیشتر دلم میخواست راجبِ یونگی بدونم.

-«جئون جااااانگکوککک میشههه لطفاا بازیگوشی رو بس کنی و به کارِت برسییی؟!؟»

جانگکوک دست پاچه شد:«چشم‌ جین هیونگ!بیخشید.»

I'M GUILTY || SOPEWhere stories live. Discover now