21

1.9K 309 180
                                    

از من نخواید که یک سال درس خوندنم رو توی خاطراتم بنویسم، چون این یک سال کوفتی ترین سالِ عمرم بود.

پس بگذارید دوباره جهشی بزنیم و بریم سر وقتِ جشن فارق‌التحصیلیم...

اوه نه! بیاید این یکی رو هم بیخیال بشیم. درسته که با وجود خانواده‌ی جدیدم، خانواده‌ی کوچیک خواهرم و دوست‌هام خیلی بهم خوش گذشت اما همچنان ته دلم احساس پوچی میکردم؛ چون توی یه همچین روز مهمی پدر و مادرم حضور نداشتند...

نه..صبر کن ببینم. اون مامان نیست؟!

با بغلی پر از دسته‌گل به سمت مادرم که جلوی درِ ورودیِ مدرسه ایستاده بود، دوییدم.

و..واقعاً مامانه!

هنوز متوجه من نشده بود. مضطرب به نظر میرسید. حتماً موقع اومدن خیلی با خودش کلنجار رفته بود.

با صدایی که از بغض میلرزید صداش کردم.

توی جاش پرید و شوکه سرش رو بلند کرد. با دیدن صورتش اشک توی چشم‌هام حلقه زد و گل‌ها از دستم افتادند.

خیلی دلم براش تنگ شده بود!

تا من رو دید زد زیر گریه و خودش رو توی بغلم پرت کرد.

با اینکه تعجب کرده بودم و هزار تا علامت سوال توی سرم به وجود اومده بود، اما توی اون لحظه دلتنگی زورش از هر احساس دیگه‌ام بیشتر بود؛ به خاطر همین بدون پرسیدن"چرا" و "چطور"، خودم رو توی آغوش مادرانه‌اش غرق کردم.

نمیدونم چقدر توی اون حالت موندیم و اگه جی‌وو جلومون رو نمیگرفت چقدر قرار بود توی اون حالت بمونیم.

آقای مین دوباره سخاوتمندی به خرج داد و هممون رو به نزدیک ترین کافه‌ دعوت کرد تا توی یک مکان مناسب تر سنگ‌هامون رو وا بکنیم و رفع دلتنگی کنیم. هرچند نامجون و تهیونگ موندنشون رو لازم ندونستند و علی‌رغم تمام اصرار‌های آقای مین، دعوتش رو با احترام رد کردند.

تصمیم بر این گرفته شد که من و مامان جدا از بقیه بشینیم، اما مامان خواست که جی‌وو هم بیاد. نمیدونم چرا؟ شاید دنبال یک جور قوت قلب بود.

ساکت رو به روم نشسته و به نوشیدنیش چشم دوخته بود.

حالا که دقیق تر نگاهش میکنم، میبینم که چقدر شکسته‌تر از قبل شده.

فرصت ملامت کردن خودم رو بهم نداد و سکوت رو شکست:«وقتی جی‌وو گفت امروز جشن فارق‌التحصیلیته نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. دلم میخواست دوباره پسرم رو از نزدیک ببینم.»

نمیدونستم چی بگم. به خاطر همین با اینکه میدونستم من رو نمیبینه، فقط لبخند زدم و سر تکون دادم.

چه جوِ مسخره‌ای!

سکوت بینمون کلافش کرد و عصبی گفت:«نمیدونم باید چطوری و از کجا شروع کنم...»

I'M GUILTY || SOPEWhere stories live. Discover now