کیفم رو روی دوشم مرتب کردم. باورم نمیشد تهیونگ بدون من رفته بود مدرسه. درسته خواب مونده بودم اما وظیفش بود بیدارم کنه.
باید تو انتخاب دوست یکم بیشتر دقت کنم.
دوست! یاد روز قبل افتادم. لبام رو با یادآوری اینکه یونگی نخواست باهام وقت بگذرونه، روی هم فشردم. حداقلش تونستم شمارش رو بگیرم. همینم غنیمته!
نزدیک های مدرسه بودم که آقای 'گو' ناظم اعصاب خورد کن و خشن مدرسمون رو دیدم.
دم در ایستاده بود و ترکه به دست منتظر شاگردایی بود که با تاخیر میرسند.
همین رو کم داشتم!
قبل از اینکه متوجه حضورم بشه عقب عقب رفتم.
هی؛جانگ هوسوک! بیا فکرهامون رو رو هم بریزیم و دنبال یه راه چاره بگیردیم.
متحویات مغزم رو مرتب کردم. مدرسه رو جلوی روم تصور و نقاطی که میتونستم ازشون برای وارد شدن به مدرسه استفاده کنم رو علامت گذاری کردم و اون هایی که احتمال لو رفتنم رو زیاد میکرد خط زدم.
بهترین راه برای وارد شدن به مدرسه...
آها،خودشه!
پنجره ی کوچیکی که به موتورخونه راه داره ایده ی خوبی میتونه باشه.بند کولهام رو سفت کردم و بادی به غبغبم دادم.
برو که رفتیم.موزیک لطفاً!
دینگ...دینگ دینگ دینگ...دینگ دینگ دینگ...دینگ دینگ دییییینگگگگ
-"آقای گو،خواهش میکنم ایندفعه رو ببخش،قول میدم اولین و آخرین بارم باشه."
آقای گو داد زد:«خفه شو!اگه دوباره حرف بزنی میکنمش ۱۰۰ تا!»
بس کن هوسوک! فایده ای نداره! ۵۰ تا شنای مردونست* دیگه!تو میتونی!فایتینگ!!
[*توی شنای مردونه کف دست و پنجهی پاها روی زمینه و فشار بیشتری به عضلات میاد، در حالی که توی شنای سوئِدی به جای پنجهی پا زانوها روی زمینه و فشار نسبتاً کمتری داره.]حقیقتش...پنجره ی موتورخونه خیلی کوچیک بود، نتونستم ازش رد شم. خواستم راه دیگه ای رو امتحان کنم اما دیدم من جز درس خوندن و لاس زدن با ملت توی چیز دیگهای عرضه ندارم. در نتیجه خودم رو تحویل آقای گو دادم.
آخ کیم تهیونگ...آخ! مگه دستم بهت نرسه.
واسم سوال شد که چرا نیومد بیدارم کنه! لابد چون به قولم عمل نکردم و باهاش پورن ندیدم.
-«تند تر!زود زود...فکر نکن چون بچه خرخونی واست تخفیف قائل میشم. بین تو و مین یونگی هیچ فرقی وجود نداره! چه اون بیانضباطی کنه چه تو، یک نوع تنبیه انتظارتون رو میکشه!»
با شنیدن اسم مین یونگی نتونستم از باز شدن نیشم جلوگیری کنم و لبخندی به پهنای صورتم زدم.
-«داری میخندی؟»
نیشم رو جمع کردم:«نه!»
-«شد هفتاد تا!»
شوکه شدم:«چییی؟؟؟!!»
-«هم دروغ میگی هم سر ناظمت داد میزنی؟شد ۹۰ تا!»
-«اما…»
-«نکنمش صد تا.»
خب جانگ هوسوک! متاسفانه باید بگم به فاک رفتی!
___________
اِیو~ هیتمن بنگ اینت...
(وجدان- ادای پیدیلُپِ گوگولیمو در نیار میمون)سلام خوانندههای قشنگم♡ چطورین؟
•پارت کوتاهه!! در جریانم...مُدلشه😂پارت بعدی نسبت به این طولانی تره!
•دیر به دریر آپ میکنم! در جریانم...مُدلِ آموزش پرورشه😂با امتحان نهاییاش دهنمونو صاف کرده!
•لاوینگ یو مرز 10K رو رد کرد...این دیگه مُدل شماست😂💙
کلی ذوق کردم وقتی دیدم بلاخره ویوش دو رقمی شد. حتی استوریشم کردم...مُدلمه😂(وجدان-اَه خفه شو دیگه:/عنشو دراوردی)خلاصه ممنون از حمایت و بوث و لنگه دمپایی هاتون😭😍💙خرابتونم:]
Blue y'all ♡
YOU ARE READING
I'M GUILTY || SOPE
Fanfictionبیاید سفر کنیم به خاطرات جانگ هوسوک ، پسر ۱۷ سالهای که گناهکار بود!