18

1.8K 325 77
                                    

دارای صحنه‌های +۱۸ سال؛ در صورت سن کم یا جنبه‌ی پایین با چشم‌های بسته بخوانید!

-«عاح...اممم...لعنتی!»

یونگی زبونش رو روی کتفم کشید و یه جای جدید دیگه‌ای رو مارک کرد.

به رو تختی چنگ زدم و ناله کردم.

ما بین نفس های سنگینی که می‌کشید گفت:«فاک...خ.خیلی خوبه.» و پشت‌بند این حرفش، سرعت ضرباتش رو بیشتر کرد.

دیگه کنترل صدام دست خودم نبود. بلند اسم یونگی رو صدا میزدم و آه می‌کشیدم.

با ضربه‌ای که به نقطه‌ی حساسم خورد، چشم‌هام تا حد امکان باز شد. ناله کردم:«همونجا...یونگی همونجا!»

کمرم رو گرفت و به ضربه زدن به همون‌ نقطه ادامه داد تا زمانی که هم من و هم خودش ارضا شدیم و بی حال روی تخت افتادیم.

یونگی بریده بریده گفت:«حال داد.»

در حالی که با تیشرت یونگی عضو و باسنم رو تمیز میکردم، گفتم:«دیگه محاله بزارم با کونم حال کنی!»

شوکه پرسید:«چرا؟!»

از جام بلند شدم. به سمتش رفتم و مشغول تمیز کردن عضوش شدم:«چرا؟! میپرسی چرا؟! خودت خوب دلیلش رو میدونی! از همون اول قرار گذاشتیم نوبتی تاپ باشیم ولی زدی زیرش. الان یه ماه کامله که تو تاپی!»

-«خا‌ باشه. این اخریش بود.»و تی‌شرت رو از دستم گرفت:«چقدر آشنا میزنه...خجالت نمیکشی با تیشرت من کونتو تمیز میکنی؟»

-«اره جون خودت. واسه هر سکسی میگی این آخریشه. ولی به سکس بعدی که میرسیم قیافتو عین گربه‌ی شرک میکنی و دوباره تاپ میشی.»

خندید و گفت:«تقصیر من چیه که تو زود خر میشی؟!»

عضوش رو توی دستم گرفتم و فشار دادم:«نخیر جناب. این دیگه واقعاً آخریش بود. تا تقاص این یه ماهو با سوراخت پس ندی ولت نمیکنم!»

دستم رو پس زد و غرید:«دست نزن. دوباره سیخ میکنما!»

خندیدم و کنارش دراز کشیدم. پتو رو روی سر جفتمون کشیدم و به نیم رخ یونگی که طاق باز خوابیده بود، خیره شدم:«به چی فکر میکنی؟»

-«به اینکه جدیداً تهیونگ عجیب شده.»

با یاد آوری رفتار اخیر تهیونگ آه کشیدم و گفتم:«آره.»

به سمتم برگشت و پرسید:«تو هم متوجه شدی؟»

-«آره خب. ۹ ساله که رفیقمه...بهتر از هرکسی میشناسمش. خنده‌هاش همه زورکی شده! همشم تو خودشه و آهنگ گوش میده.»

-«نپرسیدی چرا اینطوری شده؟»

-«چرا بابا! ولی میگه خوبه و هیچیش نیست.»

-«به خاطر این نیست که اومدی اینجا؟ شاید تنها شده.»

سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم:«بعید میدونم. قیافش بیشتر یه تهیونگ ناامید رو نشون میده تا یه تهیونگ تنها.»

-«نمیدونم. باز تو بهتر میدونی...ولی نذار همینطور پیش بره. سعی کن از زیر زبونش حرف بکشی بیرون. شاید بتونیم کمکش کنیم.»

دستم رو دور بدنش حقله کردم و چشم‌هام رو بستم:«چشم. فردا دوباره باهاش حرف میزنم.»

و هردو ساکت شدیم.

بعد از دقایقی، یونگی‌ سکوت طولانی بینمون رو شکوند:«ببینم هوسوک...»

-«همم؟»

-«پشیمون نیستی؟»

چشم‌هام رو باز کردم:«از چی؟»

-«اینکه بین من و خانوادت، من رو انتخاب کردی.»

لبخندی زدم و موهاش رو نوازش کردم:«تو توی رفتار و قیافه‌ی من پشیمونی‌ای میبینی؟»

-«گفتم شاید وانمود میکنی.»

-«نه. اینطور نیست...در واقع میشه گفت من فقط تو رو انتخاب نکردم. خودمم انتخاب کردم. اونا هوسوک گی رو قبول نداشتن. نمیتونستم اجازه بدم که این وضعیت ادامه پیدا کنه.»

سر تکون داد و درحالی که با انگشت اشارش خط‌های نامفهومی روی گردنم میکشید، گفت:«خب خوبه.»

به شوخی گفتم:«اما اگه قرار باشه به تاپ بودن ادامه بدی، مطمئنم کارم به پشیمونی میکشه.»

زد تو سرم و خندید:«تو هم که! عجب عقده‌ای‌ای هستیا!»

خندیدم و محکم بغلش کردم:«میدونستی وقتی حرف میزنی آروم میشم؟»

-«جدی؟»

-«اصلاً مهم نیست چی بگی. تک تک کلماتی که به زبون میاری آرومم میکنه.»

خجالت زده گفت:«هی لوس بازی رو بس کن!»

-«با اینکه کلی مشکلات و سختی توی این چند وقته یقمون رو گرفته، ولی نذاشتی حتی یه روز رو بدون آرامش سپری کنم. به نظرت چطور میتونم از اینکه کنارتم پشیمون شم؟»

لبخند زد و چیزی نگفت.

ضربان قلبم سرعت گرفت و گونه‌هام داغ شدند:«عاشقتم مین یونگی.»

لپ‌های سفیدش گل انداخت. لبم رو آروم بوسید و با کم رویی گفت:«منم همینطور.»

یه چیزی رو کاملاً مطمئنم...
من هیچ وقت حاضر نیستم از این عشق دست بکشم!

__________

ویراستار: JungElita

اینم از این پارت~
لذت ببرید!

Blue y'all♡

I'M GUILTY || SOPEWhere stories live. Discover now