PT. 1

10.3K 732 302
                                    



•-صدای طبل و شیپور نه تنها کل قصر بلکه کل شهر رو فرا گرفته بود.

میون خنده ها و رقص های مردم راه میرفتو به صدای نا هماهنگ مردم و موسیقی نواختن گوش میداد که صدای پدرش از بالای سکوی شاهی که فاصله ی کمی باهاش داشت توجهشو جلب کرد .

_به مناسبت تولد پسر ارشدم امروز نه بلکه کل هفته هر شب جشن و پایکوبی داریم و روز اصلی تولد که فرداست شراب و غذای مفصل برای کل شهر در نظر گرفته ام .

با صدای جیغ و شادی مردم گوشاشو گرفتو سریع از اونجا دور شد.

_ یعنی مردم کشورمون انقد بدبختن که با یک شب غذای مجانی خر میشن . هه

راهشو گرفت و بی توجه به مردمی که در اثر رقص خیلی محکم بهش میخوردن به سمت قصر رفت .





(قصر)

_ سرورم این همه وقت کجا بودین ملکه کل قصر رو دنبالتون گشتن . میخواستن شما هم توی جشن حضور داشته باشید.

_مهم اینه که الان اینجام. موضوع چیه؟

_خب اگه عصبانیت اینکه شما توی جشن نبودین رو فاکتور بگیریم گفتن که یه موضوعیه که باید با شما در میون بزارن.

_ که اینطور . الان کجان ؟

_توی باغ سلطنتی .

_باشه خودم میرم .

به سمت باغ قصر حرکت کردو مادرشو که با اون لباس های پر زرق و برق اشرافی جواهرای آویزون از سر و گوشش رو که با بقیه ی زنای اشرافی حرف میزد و میخندید رو دید .

_مادر

با این حرفش توجه همه رو به خودش جلب کرد . و میدونست که همه ی اون زنا دارن با چشماشون درواقع اون رو میخورن .

_ اه تهیونگ عزیزم من همه جارو دنبالت گشتم پسرم خبری برات داشتم .

_ میدونید ملکه که من وقتم همیشه پره و وقت برای جشن ندارم . اگه میشه کارتون رو بگید.

با این حرفش اخمای ملکه رفت تو هم .

_شاهزاده ازتون میخوام که همین الان با من بیاین.

و رو به زنای اشرافی کرد و گفت .

_ عذر من رو بپذیرید موضوعی رو باید با شاهزاده در میون بزارم . شما به ضیافت برسید .

میدونست که این حرکات ملکه نشون دهنده ی این بود که می‌خواد حرف های تکراری رو بهش بکوبونه یا به قول خودش بهش گوشزد کنه.

پشت سر مادرش راه میرفتو منتظر حرکت بعدیه مادرش بود .

وارد اتاق شدن .

_همگی برید بیرون.

و با اشاره ملکه همه ی ندیمه ها از اتاق ملکه بیرون رفتن.

OUR EPIC LOVE Where stories live. Discover now