حدود ده دیقه ای که میکاپش طول کشید با پاش روی زمین ضرب گرفته بود دستاشو توی هم گره کرده بود و چند ثانیه ای یه بار زبونش رو روی لبای خشک شدش میکشید...هیچ ایده ای هم نداشت که چرا این همه استرس و متحمل شده ولی از اونطرف لو کاملا از نوع استرسش میفهمید که چشه بالاخره توی این چند سال رفاقتشون وقتای زیادی رو باهم گذروندن و لو از تک تک حالتای رفیق کوچولوش میتونست بفهمه که موضوع چیه...الان هم از نوع نگاه و حرکتاش فهمید که اتفاقایی که قراره بیوفته رو توی مغزش چیده و و وقتی بهشون فکر میکنه سرعت ضربش روی زمین کمتر میشه و لباش رو گاز میگیره..نگاهی به چشمای مضطربش انداخت و برای بار هزارم خودش رو لعنت کرد که چرا اون تصمیم مسخره رو گرفته....لو راحت میتونست بدهی که پارک چانیول ازشون داشت رو صاف بکنه و دیگه لازمم نباشه که بک یا جین هو به اون خونه برای صاف کردن بدهیشون برن ولی لو اینو نمیخاست لو کاملا متوجه احساسات بک بود متوجه گرایشش علاوه بر اینکه حتی خودشم گفته بود و برای بک چه فرصتی از این بهتر...بردن دل پارک چانیول با اون همه عظمت توسط بکهیون بچه پایین شهر....
لو با این فکر لبخند دندون نمایی زد و میکاپش رو به پایان رسوند
(قول میدم نزارم نگاه چپ بهت بکنه جذاب من ولی توهم قول بده دلشو ببری)
جمله رو توی مغزش تکرار کرد و با تعجب و چاشنی لبخند بهش خیره شد از اون چیزی که فکر میکرد هم بهتر شده بود..یه فرشته زمینی که محال بود مثلش پیدا شه....چشای معصوم و شیطونش حالا با وجود استرسش ابهت خاصی داشتن و با اینکه تنها چیزی که به صورتش زده بود خط چشم و سایه ملایمی بود باعث شده بود چهره کیوتش حالا بزرگ تر نشون بده و اخمایی که روی پیشونیش بخاطر افکارش نشسته بود چند برابر جذابش بکنه...
+:بک؟!!...پاشو پسر پاشو خودتو نگاه کن عین کاراگاها شدی...تو چرا اینقدر خوش شانسی که اجزا صورت اینقدر بهم میان لعنتی....
بک بدون اینکه چیزی بگه به سمت آینه برگشت و نگاه نگرانشو به اجزای صورتش داد....لو راست میگفت بک زیبایی نهفته ای رو توی اجزای صورتش داشت که با میکاپ کمی که لوهان براش زده بود آشکار شده بودن....بک لبخند ملایمی زد....چون نمیتونست افکارش رو رها کنه زیاد روی فیس جدیدش توجهی نکرد...برگشت سمت لو
_:باید بریم لو...دیر شده
لو لبخند مهربونی زد و شونه های بک رو توی دستاش گرفت
+:بک چیزی برای استرس وجود نداره تو میری اونجا خیلی شیک هرکاری گفت انجام میدی وقتایی که نیستش میام پیشت کلی خوش میگذرونیم....یه مدت کوتاهی تو روز فقط چشمت بهش میوفته اونم همش سراغ کارای خودشه پس خیلی کم همو میبینین اوکی؟....هیچ مشکلی پیش نمیاد من بت قول میدم..... یه مدت کمی رو تحمل کن زیبای من.....
بک نفس های عمیق پشت سر هم کشید مثل همیشه با حرفای لو آروم شده بود هرچند همه اینا رو خودش میدونست فقط وقتی از دهن لو این حرفا بیرون میومدن همه چی فرق میکرد و دیگه چیزی نداشت که بخاد بابتش خودشو زجر بده لبخند شیطونی زد و با اینکه هنوز استرس داشت سعی کرد با شوخیای مسخرشون بهش بفهمونه که حالش خوبه
_:سکسیم کردی لو...داری آمادم میکنی...
لو هم متقابل لبخند شیطونی زد
+:چی میشه اگه همین الان از خونه فرار کنیم بریم بیرون از شهر و به هم حال بدیم
با حرف لو دوتاشون قهقه ای زدن
_:به نظر من که فکر خیلی خوبیه من واسه تنها شدن توی بیابون با رفیق سکسیم لحظه شماری میکنم
لو میون قهقه ضربه ملایمی به شونه بک زد
+:دیگه اگه من نباشم کی بهت حال بده.....
بک هم خندید و برای بار دوم سمت آینه برگشت ولی اینبار با دقت بیشتری به خودش نگاه کرد...و بعد هم با رضایت لبخندی زد و سرشو آروم تکون داد
_:عالیه....خودمم باورم نمیشد اینقدر بم بیاد جون تو...دمت گرم بابا...
لو شونه ای بالا انداخت
+:به من میگن لوهان....هرکاری به درستی از دستم برمیاد بک دوباره شیطون نگاش کرد و یکم نزدیکش شد دستشو روی پهلو لو گذاشت لبخندی زد و با لحن آروم و کشداری
_:هرکاری؟
لو هم متقابل دستی به گردن بک کشید
+:هرکاری!!
بک چند ثانیه ای به همون قیافش نگاه کرد و بعد هم دوباره قهقه ها از سر گرفته شد....
****
حدود نیم ساعتی رو هم صرف صبحونه خوردن کردن درکنار اون گوش زدهای جین هو هم چند دیقه از وقتشون و گرفت و باعث شد که به جای ساعت هفت هفت و پنج دیقه دم درخونه باشن و همین اطلاف وقت از طرف بک مطمعنا باعث عصبانیت چان میشد جین هو بهش گفته بود که چقدر روی نظم و تایم حساسه و الان هم که برای روز اول پنج دیقه دیر کرده بود
_:دیر رسیدیم لو....
لو نگاه جدیشو از بک گرفت و به عمارت دوخت
+:هیچ غلطی نمیتونه بکنه دیر شد که دیر شد خب که چی...مگه فکر کرده کیه که میتونه هرکاری خاست بکنه.....
چند دیقه سکوت کرد و تن صداش رو پایین اورد
+:از چی میترسی بک...؟
بک سری تکون داد و سوال لو رو بدون جواب گذاشت دستشو به سمت دستگیره در برد و خواست بازش کنه که لو دستشو گذاشت روی پای بک....بک نگاهشو به لو دوخت و منتظر حرفی که میخواست بزنه شد
نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرومش کنه
+:گوش کردی بک؟...گوش کردی چی بهت گفتم؟..تو فقط بخاطر خواهرت داری میری تو این خونه اینو بهش میفهمونی اعتماد به نفستو حفظ میکنی کمرتو صاف کن راه برو...نمیخاد بهش تعظیم کنی ادبتو با حرف و اخلاقت ثابت کن بزار بدونه که دلیل نمیشه چون بچه پایین شهری احمق و بی ادبی....
نفس دیگه ای کشید
+:خودت باش....تیکه کلامت که یادت نرفته بک....
بهش نزدیک شد
+:همیشه موفق میشی
بک لبخند عمیقی زد
_: خوب بلدی چه حرفایی بزنی که انرژی بگیرم
لو همون لبخندشو گشادتر کرد و بعد از نیشگونی که از پاش به عادت همیشگیش گرفت ازش فاصله گرفت
+:رفیق و هیونگ به همین دردا میخوره
بک قهقه ای سر داد
_: همش شیش ماهه...
+:همون شیش ماه منو هیونگت کرده دیگه ولی تو اینقدر درصد پروییت بالاست که به من میگی لو
با حالت بامزه لب پایینیشو بین دندوناش گرفت
بک قهقه ای سر داد و لقب دیوونه ای بهش داد
_: من میرم داخل....اعتماد به نفسم و حفظ میکنم....باحرفام بهش ادبمو ثابت میکنم...یه کاری میکنم که نتونه حرفی برخلاف میلم بزنه
لو سری به نشونه رضایت تکون داد
+:این اون بکهیونیه که من میشناسم....جذاب و مقتدر
بک لبخند دیگه ای زد و بدون حرفی از ماشین پیاده شد...در ماشین رو بست و همونطور که به ویلا رو به روش خیره شده بود نفس عمیقی کشید...واقعا نمیتونست هیچ حدسی بزنه که رفتن به اون خونه درسته یا نه ولی دیگه به خاطر نوناش هم که شده بود باید انجامش میداد....کمرشو به گفته لو صاف کرد و به سمت ویلا رفت... زنگ آیفون رو فشار داد و همونطور که منتظر باز شدن در بود کولش رو روی شونش مرتب کرد و آستینای هودیی که دیشب با لو خریده بودن رو پایین میکشید که در باز شد....برگشت و نگاه آخر و به لو انداخت که منتظر بود رفتن داخل بک رو ببینه و با لبخندی که از لو دریافت کرد وارد ویلا شد و چند دیقه بعد هم خودشو توی خونه پیدا کرد...لبخند کوچیکی رو روی لبش تنظیم کرد و بدون توجه به تاخیرش به چانیولی که پشت بهش روی میز مشغول خوردن صبحونه بود خیره شد
_:امیدوارم دلیل قانع کننده ای برای تاخیرت داشته باشی شاهزاده
+:ترافیک!!
_:یک کلمه قانعم نمیکنه درست جملتو ادا کن....
بک نفس عمیق و حرصی کشید
+:ترافیک بود...توی ترافیک گیر کردم....
_:این شد یه چیزی....ولی من هنوز قانع نشدما کوچولو
+:فک نکنم مشکل از من باشه
(لعنت بهت بک الانه که دیگه اخراجت کنه...جلو دهنت و بگیر)
چانیول پوزخندی سر داد و با ملایمت از روی صندلی بلند شد و به سمت بک برگشت و همونطور که نگاه خیرشو روی دوتا چشماش میچرخوند بهش نزدیک شد....یقه هودیشو مرتب کرد
_: کسی که شغلش براش مهمه تایم کاریش هم براش مهمه درست نمیگم؟...وقتی تو میدونی ساعت هفت باید سرکار حاضر باشی میتونی نیم ساعت زود تر از همیشه بیدار شی تا به ترافیک برنخوری....
+:سعی میکنم تکرار نشه
چانیول یقه ای که توی دستش بود و فشار محکمی داد و لحن آرومی به خودش گرفت
_:بهتره دیگه تکرار نشه کوچولو وگرنه جور دیگه ای باهات برخورد میشه
و یقش رو ول کرد بهش پشت کرد و به سمت اتاقی رفت
_:بیا دنبالم
خیلی خشک گفت و باعث شد بک که هنوز توی شوک کار چان بود به خودش بیاد و دنبالش بره
(با خودت چی فکر کردی...فکر کردی کی هستی که اینطوری باهام حرف میزنی...احمق گوش دراز بهت میفهمونم با کی طرفی)
پوزخندی زد و به سمت اتاق رفت...وقتی وارد شد فقط و فقط سرمای حاصل از تم اتاق بود که منتقل میشد...اتاقی با تم سفید و مشکی مثل بقیه خونه با تفاوت اینکه اینجا رنگ سفید بیشتر به چشم میخورد....بک یه لحظه از تم عجیب غریب اتاق متعجب شد و باعث شد که توی فهم شخصیت چان به مشکل بخوره این دیگه کی بود که اینطوری هم خودش و هم خونش بهش احساس سردی منتقل میکرد
_:برای اینکه دقیق بدونم چقد ازتون طلب دارم همرو چک کردم.....
یهو اعلام کرد و بعد پوزخندی زد که باعث شد نگاه نگران بک از در و دیوار به چشمای چانیول برگرده که روی صندلی میز کارش نشسته بود و نگاش میکرد
_:بیشتر از اونیه که فکر میکنی....بهت گفته بود چقدره؟!
+:بیست هزار وون
_:ششصد هزار وون....ششصد هزار وون بدهیتونه....
یه لحظه همه چی متوقف شد نفس بک تو سینش حبس شد انگار خون به مغزش نمیرسید...ششصد هزار وون پول فقط باید با چانیول صاف میکردن...این غیر قابل باور بود..
چان وقتی قیافه متعجب و ناباور بک رو دید اخمی کرد
_:هی بچه فکر نکنی این پولا برا من ارزشی داره ها....خواهرت خودش گفت سر قولش میمونه...
بک چند بار دهنشو باز و بسته کرد از چه قولی حرف میزد که بک نمیدونست اصلا چی میگفت....هیچ کدوم از اینا رو جین هو بهش نگفته بود...لحظه ای حس غریبی بهش دست داد چرا نباید اینا رو بهش نمیگفت چرا باید پنهانشون میکرد ....حالا هم که بک همه چی رو میدونست باید باز چیزایی رو از چانیول میشنید...
با صدای گرفته ای سوالشو پرسید
+:چه قولی؟
چان خواست دوباره تیکه بهش بندازه که از هیچی خبر نداره ولی با دیدن قیافه غمگین بک که اونو یاد خودش مینداخت بیخیال شد درعوض با همون اخمی که روی پیشونیش بود با لحن آرومی توضیح داد
_: وقتی که بهش اون پولا رو میدادم بهش میگفتم که حتما لازم نیست که پسشون بدی ولی خودش میخاست که برگردونه خودش گفت که نمیخاد قرضی از کسی داشته باشه منم در شان خودم ندیدم که اسرارش بکنم و در واقع نیازی به اسرار هم نداشت
دیگه واقعا نمیدونست چی بگه حتی نمیدونست چه ری اکشنی میتونه نشون بده وقتی به خونه برمیگرده چانیول علنا داشت بهش میگفت پولایی که میگیریو نمیخاد پس بدی ولی جین هو چی میگفت دوس نداره قرضی از کسی داشته باشه....بالاخره جین هو بود دیگه طرز فکرش و هیچ کس نمیتونست درک بکنه مخصوصا بک و حالا میتونست دلیل اکثر دعواهاشونم به یاد بیاره طرز فکر از نظر بک مسخره جین هو....
هوفی کشید و سرشو پایین انداخت...
+:چطور نونا اون همه پول از شما گرفته و به من هیچی نگفته...
سرشو بالا اورد
+:گفته بود بیست هزار وون...شاید اگه مقدار دیگه ای گرفته بود بهم میگفت
بعد دوباره سرشو پایین انداخت
_:بقیه اون ششصد هزار وون جین هو از من نگرفت!
با صدای بم و آرومی جملش رو گفت
بک با تعجب سرشو بالا اورد
+:چی....
چانیول هوفی کشید
_:تو هیچی و نمیدونی نه؟....
یهو بهش توپید ولی بعد قیافه متفکری به خودش گرفت و جملات رو ادا کرد
_:شایدم علت اینکه جین هو فقط بهت گفته بدهیتون بیست هزار وون همینه...شاید از این ماجرا خبر نداشته...
+:میشه واضح توضیح بدین که چی شده...هیچی از حرفاتون و نمیفهمم
چانیول برگه های توی دستشو روی میز گذاشت و با دستایی که تو هم قفل شده بود تکیه اش رو به میز
داد و خم شد جلو
_:مامانتون هم چند باری ازم پول قرض کرد
+:مامانمون؟....مگه میدونست که جین هو داره پیش شما کار میکنه
چانیول کلافه هوفی کشید و دستی توی موهاش برد
_:نه مثل اینکه هیچی بهت نگفته....من نمیدونم برو از خودش بپرس الانم دیرم شده باید برم....حواستو بم بده تا قانونا رو بت بگم
یعنی چی که مامانشونم از چانیول پول قرض کرده بود اصلا اون همه پول برای چیش بود میخاست با اون همه پول چی کار کنه....مگه نه بعد از مرگ پدرش همه خرجا رو جین هو به گردن گرفت پس مامانشون اون همه پولو براچی میخاست....
کلافه دستی توی موهای لختش فرو برد این همه اطلاعات دیوونش کرده بود دیگه واقعا نمیدونست چی کار کنه جین هو که این همه اطلاعات بهش داده بود یعنی همین چند تا جمله اضافه بودن؟
نگاهی به حرکات دهن چانیول انداخت مثل اینکه خیلی وقت بود قانوناش رو شروع به گفتن کرده بود و اصلا اهمیتی به قیافه گیج بک نداده بود تا اینکه یه لحظه دهنش از حرکت ایستاد
_:اصلا متوجهی چی میگم یا جای دیگه سیر میکنی بچه
+:حواسم پرت شد
_:دارم بت میگم میخام قانون بت بگم تو میگی حواسم پرت شد دیر که اومدی با این کارات وقتمو بیشتر نگیر بکهیون
یکم این پا اون پا کرد
+:تمرکزمو جمع کردم....گوش میدم
_:اول از همه به تایم اهمیت میدی ساعت هفت فیکس باید اینجا باشی....برای صبحونه و شام که خونم....سریع آمادشون میکنی....برای صبحونه حتما شیر داغ و آماده میکنی....به تمیزی خونه اهمیت میدی.... مهمانایی که میان و میرن....هرکی میاد اینجا باید به خوبی ازش پذیرایی شه....آرامش مهمان من برام خیلی مهمه....حواست و به ادبت میدی بکهیون....با هیچکدومشون بی ادبی نمیکنی هرچی خاستن خیلی سریع براشون فراهم میکنی....چند وقت یه بار مهمونی اینجا میگیرم و مسلما کارت چند برابر میشه....پیک های مشروبو برق میندازی بعد توشون مشروب میریزی....حداقل هفت هشت بار پیک ها رو بین مهمونا میچرخونی....حواستو جمع کن همه اونایی که به این خونه برای مهمونی میان آدمای مهمین و میخام خوب ازشون پذیرایی شه....بعضی موقع ها یه بسته هایی برام ارسال میشه هر چیزی و که تحویل گرفتی همون موقع بهم اطلاع میدی چه خونه باشم چه شرکت....و علاوه بر اون هرکی هم که زنگ زد باز زنگ میزنی و اطلاع میدی...باز دوباره بهت گوش زد میکنم از تایم به خوبی بهره ببر و نظم برات مهم باشه....برای وقتایی هم که بیکاری؛توی باکس زیریه تلویزیون چند تا فلش و سی دی های فیلم هست میتونی با اونا خودتو سرگرم کنی....چیز دیگه ای یادم اومد بهت میگم
و از سرجاش بلند شد
بک هم تندی از روی صندلی که چند دیقه ای میشد روش جاگرفته بلند شد
+:میخاستم یه چیزی بگم
چانیول همونطور که به سمت کمد لباساش میرفت
_:میشنوم
+:اممم...من فردا آخرین امتحانمو میدم مجبورم یکم دیر تر بیام اینجا
چانیول سری تکون داد
_:اشکال نداره ولی بار آخرته
بک سری تکون داد
_:دیگه فکر کنم وقتشه شروع کنی...
بک دوباره سری تکون داد و از اتاق خارج شد....کولش رو روی مبل جا داد و به آشپزخونه و میز که وسایل صبحونه چان بودن خیره شد
(تو خودت همیشه به دنبال کار بودی....اینم کار امیدوارم از پسش بر بیای)
YOU ARE READING
I'm ready For Fucking You~🔥(completed)
Randomبکهیون پسری از جنس غم...چانیول پسری از جنس غرور...بکهیون پسر روزهای دردناک....چانیول پسر روزهای لذت....بکهیون پسر قمار باز پایین شهر ک برای دادن بدهیش حاضر شد کل زندگیشو بده....چانیول پسر معروف ترین خلافکار کره که توجه زیادی به خونوادش نداره....نظرت...
