part(14)

2K 342 5
                                        

وقتی تماسشو قطع کرده بود به سمت بوتیک رفت و با چشم چشم کردن به دنبال بک گشت که کنار پسری پیداش کرد که سعی داشت لباسا رو به بدن بک بچسبونه تا ببینه اندازش هست یا نه....با دیدن صحنه رو به روش بدون اینکه دست خودش باشه با عصبانیت به سمت پسر رفت و بک رو ازش فاصله داد حالا بماند که  با پسر درگیر شد و چطور بک یقش و گرفت و از بوتیک خارجش کرد...با نگاه معصوم بهش چشم دوخت به چانی که قطره خونی گوشه لبش خشک شده بود....با اخم باهاش دعوا کرد که چرا یهو کنترلش و از دست داد ولی چان فقط و فقط خیره به صورت دوست داشتنیش موند و آخر هم بعد از اینکه بک قطره خون گوشه لب چان رو با شصتش پاک کرده بود و چان و دیوونه کرده بود به سمت بوتیک دیگه ای رفتن....  تیپی که برای بک انتخاب کرد فوق العادع خواستنیش کرده بود و باعث شد چان از همون لحظه ای که بعد از خرید سوار ماشین شدن تا وقتی که به مکان مورد نظر برسن لحظه شماری کنه برای بوسیدن لب های قرمز و لمس بدن سکسیش....درسته چان به خودش برای این تصمیمات و افکارش خیلی فحش داد و اصلا تا چند دقیقه اول حاضر به باورشون نبود ولی وقتی لبای قرمزش و چشمای براقش رو به روش قرار میگرفتن تحملشو از دست میداد و با حسای مزخرفی که مانع از فکر کردن به بک میشد مقابله میکرد...
جلوی در ویلای شیک و مدرنی ماشین رو خاموش کرد وهردوشون بدون حرفی پیاده شدن که مرد جوونی که به استایلش میخورد خدمتکار یا شایدم سرایدار اون ویلا باشه به سمتشون اومد...چان سوییچ ماشین رو برای بردن ماشین توی ویلا داد و به سمت بک رفت دستشو گرفت و با هم وارد ویلا شدن
_:امیدوارم اینبار هم کارت و خوب انجام بدی
بک سری تکون داد و قیافه جدی به خودش گرفت به همراه لبخند مغرورانه و بعد هم با دیدن بازوی چان که براش جلو اومد دستشو توی بازوی چان حلقه کرد....
تعداد مهمانا مثل مهمونیی که چان تدارک دیده بود چندان زیاد بنظر نمیرسید...چند تا از اونا قیافه های آشنایی داشتن که بک توی مهمونی چان دیده بودشون ولی بعضی ها هم چهره های متفاوت رو دارا بودن...چشم چشم های بک برای پیدا کردن یورا آخر ختم شد به صدای آروم و بم چانیول که خبر از حضور یورا در کنارشون رو میداد
_:بک...اومد
و ثانیه بعد صدای نازک و لحن چندش که با ناز زیادی همراه بود
×:به به کاپل دوستداشتنی امشبم که تشریف اوردن...
دستشو به سمت چان دراز کرد
×:سلام جناب پار‌ک‌
چان ‌که از همون اول داشت با اخم نگاهش میکرد دستشو جلو برد و سلام خشکی کرد
_:خودت تنها اومدی؟
یورا با دلخوشی خندید
×:نگرانم شدی؟
چان با حرف یورا اخمشو غلیظ تر کرد ولی بک از اونور پوزخند صدا داری زد
+:چه ربطی داشت مثلا
یورا با اخم به بک نگاه کرد به بکی که حالا نگاه چان هم روش بود
×:وقتی عاشق یکی باشی همین چیزای کوچولو رو هم بهم ربط میدی و دنبال یه نگرانی از جانبشی...بعدشم به شما ربطی نداره که تو همه چی دخالت میکنی بچه
بک اخمی کرد و خواست جوابی بده که چان دستشو روی گونش کشید
_: بهتره بریم پیش مادر پدرم عزیزم...
بک از شنیدن کلمه پدر مادر درسته یکم تعجب کرد چون چان درباره پدر و مادر که توی مهمونی هستن چیزی نگفته بود ولی سعی کرد ضایع بنظر نرسه و اونم لبخندی زد
+:بریم من که مشتاقانه منتظر دیدارشون هستم...
چان هم لبخندی زد و با اخم به سمت یورا برگشت
×:دیگه فکر کنم وقتش رسیده کنار بکشی تا کی میخوای دنبال این باشی که ثابت کنی عاشق بک نیستم...با تمام وجودم عاشقشم و فکر نکنم هم موقتی باشه خانم کوچولو...
و به راهش ادامه داد
+:نگفته بودی مامان باباتم هستن...باید میگفتی که خودمو آماده کنم الانم اگر گند زدم تقصیر من نیست پارک...
و با اخم به راهش ادامه داد...چان پوزخندی بهش زد و هیچی نگفت تا اینکه از دور پدر و مادرش رو دید...لبخندای مصنوعیشون رو از همینجا هم میتونست حس کنه...اگه برای نقش بازی کردن مقابل بک نبود اگه برای خواستن اینکه دوباره لباشو لمس کنه نبود مسلما پاشو به این مهمونی حوصله سر بر با آدمای حوصله سر بر ترش نمیذاشت...الکی نبود که فامیلش رو خلاف فامیل پدرش انتخاب کرده بود...اونا مادر پدری بودن که فقط و فقط منافع خودشون براشون مهم بود و هیچ اهمیتی به تک پسرشون که بخاطر نفرت ازشون فامیلیشم هم عوض کرده و یه جایی از سئول زندگی میکنه نمیدادن...اصلا همین که چانیول بچگیش رو هم با عموش بزرگ شده گویای همه ی بی توجهی خونوادش بهش بود و الان هم تنها دعوت کوچیکی ازش شده بود که چان باز با خودش تکرار میکرد که فقط به خاطر بک اومده و چند ساعتی که میتونه بی دغدغه به صورتش خیره شه لمسش کنه و ببوستش....
_:سلام آقای کیم...
پدرش با صورت جدی بهش خیره شد و سری تکون داد...حتی غرورش اجازه نمیداد جواب سلام تک پسرش که توی اون مهمونی جایگاه خاصی داشت رو بده...بالاخره تمام کسایی که اونجا بودن از شخصیت کیم خبر داشتن...مردی مغرور و خودخواه که تنها کاری که خوشحالش میکنه عذاب دادن مردمه با کارایی که انجام میده...اختلاص دزدی معامله آدم قمار و کلی کثافت کاریه دیگه ولی با تمام کارهاش از خودش رد پایی به جا نمیزاره و با اینکه کل کره میشناسنش تا حالا یه بار پلیسا متوجه حضورش نشدن و چانیول پسر همون مرد بود ولی با شخصیت کاملا متفاوت که همه ازش خبر داشتن از شخصیتش که حتی ذره ای به پدرش شبیه نیست و تمام خصلت های خوب عموش رو به ارث برده پسری با ظاهر سرد مغرور ولی در عوض کاراش خیلی قانونی جلو میبره و دلیل اصلی مخالفت پدرش با حضورش توی خونش همین بود...و با تمام اینا شریک ها هم دست های پدرش احترام خیلی خاصی برای چان قائل بودن و توی همه مهمونی و دورهمیاشون سعی میکردن تمام و کمال بهش احترام بزارن....
×:چانیول این پسر کیه...تا حالا ندیده بودمش
چان نگاهشو از ظاهر سرد پدرش گرفت و به مادرش که مثل همیشه با بهترین ظاهر حاضر شده بود داد..
_:بیون بکهیون دوست پسرم...
مادرش که به وضوح تعجب کرده بود به بکی خیره شد که با کمری صاف و اعتماد به نفس و لبخند ملایم نگاهش میکرد
+:سلام خانم کیم از دیدارتون خوشبختم
با لحن سردی گفت ولی اون زن بدون توجهی به سلامش با اخم به چان نگاه کرد
×:ولی من تا اونجایی که یادم میومد گرایشت چیز دیگه ای بود...
_:بله ولی فکر نمیکنم الان عوض شدن گرایشم مشکلی داشته باشه....
مادرش با اخم بهش خیره شد
×:پس یورا چی میشه...داری زندگیتو با این گرایشت هدر میدی چان
چان پوزخندی زد
_:فکر نمیکنم برای شما اهمیتی داشته باشه...درست نمیگم؟
مادرش دوباره به بک نگاهی انداخت که اینبار تمسخر هم قاطیش بود
×:فکر نکنم بتونی کامل نیازشو برطرف کنی...باید به فکر یه دختر برات باشم پسره کم عقل
به بک نگاه کرد ولی  خطاب به چان گفت که با حرفش چانیول اخمی کرد
_:ولی تا اونجایی که یادم میاد اهمیتی به نیاز من نمیدادی...یورا رو هم برای این بهم معرفی کردی چون میدونستی بودن با یورا برای خود شما  سود داره وگرنه از شخصیت هرزش کاملا خبر داشتی اینو مطمعنم...
نگاه مادرش روش برگشت
×:چی داری میگی چان....این چرت و پرتا چیه
_:حقیقته....فکر نکن هیچیو نمیدونم...فکر نکن داری با بچه حرف میزنی...من کیم؟....پسر کیم بزرگ اونی که همه به عوضی بودن میشناسنش بالاخره هیچی نباشه به هیچیم که فکر نکنیم باز خودمو خودت خوب میدونیم که یه اخلاقایی رو ازش به ارث بردم...از تمام کثافت کاریاتونم خبردارم لیدی زیبا...
و بعد دستش رو روی کمر بک گذاشت به سمت دیگه سالن راهنماییش کرد و به کسی که وظیفه مشروب پخش کردن داشت اشاره ای کرد که اونم سریع به سمتشون اومد و بعد از تعظیم سینی مشروبو جلوشون گرفت...پیک مشروبی رو برای خودش برداشت و اشاره ای کرد که بره ولی دست آخر دست بک برای برداشتن مشروب جلو اومد که دوباره سنی جلوشون برگشت...بک با لبخندی از روی ذوق پیکی رو برداشت از موقعی که یادش میومد عاشقانه مشروب دوست داشت...حتی خودش هم علتش رو نمیدونست فقط میدونست که مزه ای داره که بک به هیچ وجه نمیتونه ازش بگذره...اولین باری که مشروب خورد و خیلی خوب به یاد می اورد...به درخاست لو به بار همیشگی لو رفته بودن و اونموقع بک بخاطر بحثی که با لو داشت اعصابش بهم ریخته بود و یهو پیک مشروب لو رو بخاطر اعصاب خوردی که ازش داشت بالا داد و اصلا خودش هم نفهمید چی شد و چند دیقه بعد بود که خنده های مستانش بلند شده بود و چرت و پرت تحویل لو میداد و لو هم از شدت خنده زمین گاز میزد...درسته که بار اولش اصلا طبق میلش نبود ولی دفه های بعد مشتاقانه از لو مشروب طلب میکرد و لو هم با اعصاب خوردی بهش میداد چون که هیچوقت دوست نداشت رفیق هم مثل خودش معتاد مشروب بشه...
چان با لبخند نگاش کرد چون ممکن بود هر لحظه یورا بهشون نگاه کنه
_:بار اولته
بک که میخواست پیک و به لبش نزدیک کنه برگشت و بهش نگاه کرد
+:برا چی فکر میکنی بار اولمه
چان که یه لحظه متوجه حضور یورا نزدیکشون شد فرصت و غنیمت شمرد و نزدیکش شد و روی لبای وسوسه انگیزش بوسه ای کاشت
_:هیچی عزیزم
بک که یه لحظه گرمایی از لبای چان بهش منتقل شده بود جاخورد ولی بعد با دیدن یورا خودشو جمع کرد و لبخندی به چان زد و پیک مشروبو بالا داد....
×:چه خبرا چانیول...کار وبار چطوره
چان قلپی بالا داد
_:میگذره
چان بی حوصله جوابش داد و به جای دیگه ای نگاه کرد
×:چان؟
برگشت سمتش و نگاه سردش و بهش دوخت
×:خواهش میکنم یه ذره بیشتر بهم توجه کن...میدونم دوسش داری ولی فقط اینقدر بی تفاوت نباش...همین
چان اخمی کرد
_:مثل اینکه نمیفهمی چی میگی یورا...چند بار یه چیزیو تکرار کنم؟...چرا بس نمیکنی
بک هم حالا داشت با اخم به یورا نگاه میکرد
×:میدونم...میدونم فقط اینقدر بی توجه بهم نباش همین
چان هوفی سر داد...واقعا دیگه نمیدونست چی بهش بگه که دست از سرش برداره دوست داشت همین چند ساعتی که پیش بک بود با خیال راحت نگاهش کنه و لمسش کنه ولی حضور یورا مزاحم بود....
+:ببینم...دیگه باید چی بهت بگه که دست از سرمون برداری...چی کار کنیم که باور کنی رابطمون الکی نیست؟...دیگه فکر کنم هرچی لازم بود ببینی و دیدی...بکش کنار دیگه
اینبار یورا نه اخمی کرد نه چشم غره ای فقط با حسرت به بک نگاه کرد
×:چی کار کردم که اینقدر ازم متنفر شدی...چی کار باید میکردم که جای بکهیون باشم
چان نگاهشو از بک گرفت و به چشمای غمگین یورا داد
_:بس کن یورا این مظلوم نماییات باعث نمیشه که از بک بگذرم
و بعد به سمت بک برگشت
_:بریم بیرونو بهت نشون بدم مطمعنا خوشت میاد
بک لبخندی بهش زد و باهاش همراه شد....وقتی به بیرون رسیدن چانیول هوفی کشید
_:دروغ بهت نگفتم...اینجا یه جایی هست که فکر کنم خوشت بیاد...
بک ذوقی کرد...کاملا غم نوناش از ذهنش بیرون رفته بود چون لو بهش قول داده بود که حواسش بهش هست و بک فقط بره این بار هم خوش بگذرونه
+:بریم ببینم
چان نیشخندی از ذوق بک زد و کشوندش به جایی که یه زمانی رویای بچگی خودش بود بیاد اینجا و خوش بگذرونه
چند دیقه طول کشید تا به جای مورد نظر برسن و توی این چند لحظه بک فوق العاده هیجان زده بود که چان میخواد کجا رو نشونش بده و با دیدن مکان مورد نظر چان قشنگ دهنش باز موند....خونه نقلی که به رنگ های مختلفی رنگ شده بود...درست مثل رنگ های رنگین کمون...
+:وووههه این فوق العادست...وقتی بیرونش اینه داخلش چیههه
بعد یهو سمت چان برگشت
+:میشه بریم داخل
چان با نگاه تلخی که همچنان به خونه داشت و بک دلیلشو نمیدونست سری تکون داد که با جوابی که گرفت به سرعت به سمت خونه رفت درشو باز کرد و واردش شد...توی خونه حتی از بیرونشم خوشگل تر بود دیوار هایی به رنگ صورتی و مشکی طرف راست دیوار کامل صورتی و طرف چپ کامل مشکی که همون دیوارا به دوتا اتاق میرسیدن دیوار مشکی به اتاق مشکی و دیوار صورتی به اتاق صورتی...از پایین تا بالای دیوار پر بود از قاب های عکس دو نفره یه دختر نوجوون و پسر بچه ای که بی نهایت شبیه چان بود و حدس میزد که چان باشه...سقف خونه پر بود از نقاشیای بچه گونه که حدس میزد کسی که کشیدشون چان و اون دختره...چون که ظاهرا صاحب این خونه اون دو نفر بودن....فرشی که ترکیب مشکی و سفید بود در واقع میشه گفت کل تم اون خونه مشکی و صورتی بود...
برگشت سمت چانی که با همون نگاه تلخش خیره به عکس های روی دیوار بود...نزدیکش شد که متوجه قطره اشکی که روی گونه چان سر خورد شد و از تعجب چشماش درشت شد...
+:پارک....گریه میکنی
چان تا متوجه بک شد با نگاه اشکی بهش خیره شد
+:خوبی
چان نگاهشو به قاب داد و اشکاشو پاک کرد
_:این دختری که توی تمام این عکسا میبینی تمام وجودمه...حتی با اینکه دیگه وجود نداره
بک با شنیدن جمله دهنش بیشتر باز شد..
+:من نمیدونم چی شده و چرا اینطوری شدی ولی خب من... متاسفم برات چانیول
چان سری تکون داد و آب دهنش و قورت داد و برگشت سمت بک
_:فکر کنم بخوای اتاقا رو هم ببینی
بک سری تکون داد و با چان همراه شد
وارد اتاق با تم مشکی رنگ شد....اتاق کوچیکی که ایندفه قاب عکس های بزرگی پوشونده بودنش و بک فکر میکرد که چانیول با دیدن اون عکسا هر لحظه بیشتر و بیشتر دلتنگ اون دختر میشه و اینکه بک هم دلتنگی کشیده بود...مزش هنوزم زیر زبونش بود...سمتش برگشت و بهش نگاه کرد
+:اممم...من فکر میکنم که از این خونه بریم بیرون بهتره...آخه....آخه میبینم که اذیت میشی
چان آروم سری تکون داد
_:من میرم بیرون یکم هوا بخورم...اگه خواستی بقیه جاها رو نگاه کن اگرم نه که...
بک پرید وسط حرفش
+:نه منم میام...دیدم دیگه...
چان بازم سری تکون داد و به سمت در رفت و بک هم پشتش رفت...
از خونه بیرون رفتن و بک همینطور سرش و انداخته بود پایین و پشت چان حرکت میکرد که یهو به جسم سنگینی برخورد کرد...سرشو بالا اورد و چشمای براق از اشک چان رو دید‌ و بعد دستاش که بالا اومد و شونه هاشو چسبوند به دیوار و لباشو محکم روی لبای بک کوبوند....بک توی چند ثانیه اول از تعجب و هیجان یهویی که بهش وارد شد نفسش تو سینه حبس شد ولی بعد با توجه به اینکه یورایی نبود که بخوان نقش بازی کنن تعجبش بیشتر هم شد ولی عمرا اگه میتونست کنار بکشه...اونهمه داغی....اونهمه هیجان...اونهمه ولع....و اینهمه خواستن لب های چان...چیزی نبود که بتونه راحت ازش بگذره.....
دستشو با حرص به پهلو بک رسوند و فشارش داد...دست دیگشم چسبونده بود به دیوار و بدنش هم به بدن بک تا قدرت جابه جایی رو از جلوی چان نداشته باشه...تک تک حرکات چان بیشتر داغش کردن و تازه این بیست درصد کل ماجرا بود...حرکات دیوونه کننده لب چان روی لبش بحث اصلی ماجرا بود....زبونش بدون مخالفتی از سمت بک وارد دهنش کرد و تک تک جاهای زبونش رو مزه کرد وبعد چند لحظه کوتاه بود که هیچ جا توی دهن بک بدون لمس زبون چان باقی نمونده بود....لبشو کمی از لبای بک فاصله داد و اول به لبای خیسش و بعد به چشماش نگاه کرد
+:چی...چی کار میکنی یورا که اینجا نیست
خودشو مجبور کرد که ازش بپرسه که چان فک نکنه بک به این بوسه میلی داره در صورتی که واقعا همین بود...خواستن حرکات مست کننده لبای چان روی لباش...و خب لحنش پر از امیدواری هم بود...شاید چان بهش میگفت که یه گوشه ای یورا رو دیده که نگاهشون میکنه و این بوسه هم کاملا مصنوعیه ولی با حرف چان از هیجان گر گرفت
چان انگشت شصتشو روی لبای بک کشید
_:واسه بوسیدن اینا نباید حتما یورایی وجود داشته باشه شاهزاده

و دوباره لباش رو روی لبای بک گذاشت...و بوسشو با مک عمیقی شروع کرد...مک های عمیقی که میزد و خیلی خودشو کنترل میکرد که دردی به بک نده حالا بعد از گذشت چند ثانیه بوسه وحشیانه و پر ولعش تبدیل شده بود به گاز های محکم...گاز هایی که از لب پایینیش میگرفت....علاوه بر لبای خیس و کوچولوعه بک که از خود بیخودش میکرد آروم بودن بک و تقلا نکردنش باعث میشد بخواد از همین الان تا وقتی نفس داره بی وقفه لبای زیباشو ببوسه...دستشو برد سمت دکمه پیراهن بک و دکمه اول و باز کرد و از لباش شروع کرد و مک هاشو رو به سمت گردن بک برد...مک های عمیقی که نشون از مارک میداد...مارک هایی که بک دلیلشون رو نمیدونست چرا باید چان همچین کاری باهاش بکنه....چرا باید مارکش کنه وقتی هیچ ربطی بهم ندارن....پهلوهاشو چنگ میزد و مک های عمیقی رو روی گردن سفید و خوشبو بک میزاشت و این چنگ ها تا جایی ادامه داشت که بک حس میکرد پهلوهاش بی حس شده...دستش و روی دستای چان گذاشت و به پایین روندشون که چان ازش دست کشید و نگاش کرد...بک هم سرشو پایین انداخت
+:دردم گرفت...
چان از این خوشحال بود که بک پسش نزده و فقط تنها دلیلش چنگ های چان از پهلوش بوده...
صورتشو قاب کرد و به سمت خودش بالا اورد توی چشماش نگاه کرد ولی بعد دوباره نتونست دووم بیاره و ایندفه بوسشو با گاز محکمی شروع کرد که آه بلند بک از دهنش خارج شد بدون اینکه بخواد کنترلی روش داشته باشه و بخاطر این کار فحشی به خودش داد
چان ازش جدا شد و تو چشماش خیره شد...اون الان چی کار کرد...ناله کرد
با دیدن لبای نیمه باز پسر روبه روش و بعد حس بزرگتر  شدن عضوش هوف عمیقی کشید...درسته چان خیلی وقت بود که تحریک شده بود ولی خبر نداشت...اون هنوزم لبای بک و میخواست...لبای شیرین و کوچولوش و ولی دیگه مطمعن بود اگه بازم ادامه بده نمیتونه دست آخر ازش دل بکنه...مک عمیقی از لباش گرفت و به سمت ویلا راه افتاد و بک هم با گیجی دنبالش....

I'm ready For Fucking You~🔥(completed)Where stories live. Discover now